جدول جو
جدول جو

معنی قبصه - جستجوی لغت در جدول جو

قبصه
ملخ، بر گرفته با سر انگشتان خاکبار خاک گرد آمده، توده ماسه، بر گرفته با سر انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبله
تصویر قبله
پرستش سو، نمازسوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربصه
تصویر ربصه
گوناگونی رنگارنگی، چشمداشت پیوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبله
تصویر قبله
جهت خانۀ کعبه در شهر مکه که مسلمانان رو بدان نماز می خوانند، سمتی که هنگام گزاردن نماز به آن رو می کنند، کعبه، خانۀ کعبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قابصه
تصویر قابصه
گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباه
تصویر قباه
نادرست نویسی کپاه قبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبله
تصویر قبله
جهتی که روی بدان آورند در نماز، کعبه شریف، سجده گاه، طریقه، روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبعه
تصویر قبعه
چکاوک خاکستری از پرندگان موشیار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبضه
تصویر قبضه
آنچه را با انگشتان یا با مشت گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبره
تصویر قبره
چکاوک چاوک ژوله از پرندگان، سرخاب واحد قبر یک چکاوک جل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصبه
تصویر قصبه
جائیست بزرگتر از ده و خردتر از شهر
فرهنگ لغت هوشیار
گرده قرص گرده: قرصه ای نان، قرص جرم (خورشید و ماه و غیره) : ز آتش لاله شمال سوخت سحر گه بخور قرصه خورشید را لخلخه کرد از بخار (عمادی. گنج شخن 311: 1) یا قرصه زر. آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبصه
تصویر نبصه
واژه
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ لَ یا لِ))
نوعی از مهره که بدان مردان را بند کنند و نیز به جهت دفع چشم زخم بر گردن اسب بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبله
تصویر قبله
((قُ لَ یا لِ))
بوسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبله
تصویر قبله
((قِ لَ یا لِ))
جهتی که هنگام نماز خواندن به آن رو می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبضه
تصویر قبضه
((قَ ضَ یا ض))
یک مشت از هر چیزی، دسته شمشیر و کارد و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبره
تصویر قبره
((قُ بَّ رَ یا رِ))
چکاوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصبه
تصویر قصبه
((قَ صَ بِ))
آبادی بزرگ که از چند ده تشکیل شده باشد، جمع قصبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبله
تصویر قبله
بوسه، ماچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرصه
تصویر قرصه
گرده، گرد، گردۀ نان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصبه
تصویر قصبه
آبادی بزرگی که از چند ده و دهکده تشکیل شده باشد، دهستان، شهرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبره
تصویر قبره
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبضه
تصویر قبضه
دستۀ شمشیر، یک مشت از چیزی، واحد اندازه گیری سلاح های جنگی کوچک
قبضه کردن: به دست آوردن، تصرف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصه
تصویر قصه
داستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبه
تصویر قبه
بنایی که سقف آن گرد و برآمده باشد
قبۀ خضرا: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصه
تصویر قصه
ماجرایی واقعی یا خیالی، حکایت، داستان، خبر، حدیث، عریضه، بیان احوال
قصه پرداختن: داستان گفتن، قصه گفتن، برای مثال نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویه های غریبانه قصه پردازم (حافظ - ۶۶۶)
قصه گفتن: داستان گفتن
فرهنگ فارسی عمید
برآمدگی هر چیز را گویند، بارگاه بنای گرد برآورده، هر بنای بلند و گرد، گنبد، خرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن با سر انگشتان، شاد مانیدن ریشه نژاد، انبوه مردم شماره بسیار از مردم بزرگ سر، جگر درد، شکمدرد
فرهنگ لغت هوشیار
سرگذشت داستان، سخن، پیام آگاهی موی چیده حکایت داستان سرگذشت، خبر: با عقل خود گر جفتمی من گفتنیها گفتمی خاموش کن تا نشوند این قصه را باد هوا. (دیوان کبیر 9: 1)، سخن، مرافعه دعوی، جمع قصص. یا خبر برداشتن و قصه رفع کردن، به معنی دادخواهی و مرافعه نزد سلطان یا امیر و یاوزیر بردنست و ظاهرا در قدیم عرض حال را به اختصار می نوشتند و در بالای چوبی نصب می کردند و در بیرون قصر بر منظر پادشاه یا امیر میداشتند (از این رو تعبیر مزبور پدید آمده بود) (امثال و حکم دهخدا که را دادی که نماند ک) فرخی قصه بدهقان برداشت که... یا قصه رفع کردن، قصه برداشتن، یا قصه کوتاه. در وقتی گویند که خواهند مطلب را اجمالا بیان کنند و سخن خود را به پایان رسانند القصه الحاصل. یا قصه مختصر. سخن کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبه
تصویر قبه
((قُ بَّ))
برآمدگی، بنایی که سقف آن برآمده و گرد باشد، جمع قباب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصه
تصویر قصه
((قِ صِّ))
حکایت، داستان، خبر، حدیث، بیان حال، بیان احوال، عریضه، عرض حال، سخن، حرف، جمع قصص
فرهنگ فارسی معین