جدول جو
جدول جو

معنی قبجوش - جستجوی لغت در جدول جو

قبجوش
ظرفی که در آن قهوه دم کنند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُ)
خراج مقرر دیوانی: زن و فرزند و متعلقان و لشکرهای خود بتمامت از این دره ها فرود آر تا شماره کنم و مال و قبجور را مقرر گردانم. (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + جوش، در حال جوشیدن. در حال جوشش. جوشنده. جوشان:
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
باژ، ساوستور مالیات باج، مالیات متعلق به مواشی و حیوانات (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار