جدول جو
جدول جو

معنی قبادو - جستجوی لغت در جدول جو

قبادو
(قَبْ با)
محمود شریف تونسی مکنی به ابوالثناء، شاعری است ادیب که حافظۀ نیرومند داشته است. وی در شهر تونس تولد و وفات یافت. وفات او به سال 1258 هجری قمری = 1842 میلادی اتفاق افتاد. دیوان شعری دارد خطی در دو جزء. رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 1018 و طبقات الاطباء ج 2 ص 219 و 230 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قباد
تصویر قباد
(پسرانه)
سرور، گرامی، شاه محبوب، پدر کیکاوس از پادشاهان کیانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قباد
تصویر قباد
نوعی ماهی بی فلس که در خلیج فارس پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
گندم قبادی، گندم کهنۀ بد. رجوع به قباذیه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قباد
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام دهستانی است که ییلاق طایفۀ قبادی است محدود است از طرف شمال به دهستان جوانرود از طرف جنوب و باختر به دهستان باباجانی از طرف خاور به دهستان ولدبیگی. طول دهستان در حدود 15 وعرض آن 10 کیلومتر است. دهستان قبادی در طول دره ای واقع شده شامل چهار ده به نام: صید عالی، بانی بران، زلان، چشمه نسار در قسمت پایین دره و مزارع و چشمه سارهای نهر آب در قسمت علیای دره واقع و به خوش آب و هوائی معروف است. مرکز بخشداری تابستان در چشمه بیله تاب و نهرآب است. ایستگاه اتومبیل در چشمه گزنه است. تابستان همه روزه اتومبیل بین کرمانشاهان و نهرآب رفت و آمد مینماید. تابستان در حدود 500 خانوار از ایل قبادی در اطراف چشمه های مشروحۀ زیر ساکن می شوند. بیله تاب، گزنه، مله ترشک، کانی چرمی، باباجان، بوزه، چاله پهن و سه یاران. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اسم طایفه ای از ایلات کردایران است که در ییلاق نواحی کزبازان اطراف جوانرود، قشلاق پشت کوه شیخانی و زهاب مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 58 و 59). نام یکی از طوائف ثلاث است.
طایفۀ قبادی که در حدود یکهزار خانوار (ده نشین گرمسیر، سردسیر و چادرنشین) بوده از تیره های زیر تشکیل شده است: میرکی، بازانی علی آقائی، تنگ اژدهائی، قلانی، کوره ای، بابائی، احمدخزان، زلانی، پشت ماله، داودی، ملاسهرابی، زبان مادری این طایفه کردی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه. در 99500 گزی شمال باختری عجب شیر 8500 گزی باختر شوسۀ آذرشهر به مراغه و در جلگه کنار دریاچه واقع و گرمسیر مالاریائی است. 119 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه شور و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و نمک فروشی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ بِ زَ)
دهی از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 19000گزی خاور شاه آباد و 3000 گزی شیان و 1500گزی جنوب راه فرعی هرسم واقع و موقع جغرافیائی آن دشت و سردسیر است. سکنه 370 تن، آب از زه آب رود خانه شیان. محصول آنجا غلات، حبوبات، چغندرقند، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. زمستان گله داران به گرمسیر گیلان میروند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
در آخر اسماء مرکبۀ امکنه آید: ابزقباد. خسروسادقباد. فیروزقباد. شادقباد. بزقباد. بهقباد. شهرقباد. رستقباد. استان لبهقباد. روستقباد
لغت نامه دهخدا
(قُ)
پسر فیروز نام پدر انوشیروان است. حلوان و کازرون رااو بنا کرد. (برهان). قباد پسر فیروزبن یزدگرد و پدر انوشیروان نوزدهمین از پادشاهان سلسلۀ ساسانی است (488- 531 میلادی). هنگامی که بلاش گرانمایه برادر وی به تخت سلطنت نشست قباد که نیکرای لقب داشت برخلاف او سلوک نمود و پنهان بسوی ترکستان رهسپار گشت و در نیشابور به خانه دهقانی فرود آمد و دختر او را به زنی بگرفت و او را باردار ساخت. و سپس خود را به ترکستان رسانید و مدتی نزد خاقان ماند و سرانجام پادشاه ترکستان سپاهی گران ملازم او گردانید تا به ایران مراجعت نموده و سلطنت را از تصرف برادر بیرون آورد. قباد با آن لشکر بسرعت حرکت کرد و چون به نیشابور رسید و دانست که در آن شهر دارای فرزندی شده است بسیار خوشحال شد و نام او را انوشیروان گذاشت. همان روز پیکی ازمدائن خبر مرگ بلاش و اتفاق بزرگان و سرکردگان ایران را بر سلطنت قباد به عرض رسانید. قباد بر اورنگ شاهی تکیه کرد و زمام امور کشور را به دست سوخرا نهاد. ولی سرانجام از قدرت او اندیشناک گردید و شاپور را مأمور دفع وی گردانید. سوخرا را به زندان افکندند و چیزی نگذشت که او را کشتند. مدت سلطنت قباد چهل و سه سال بود. مزدک در دوران سلطنت وی دعوی نبوت آغازید و مذهب اباحت و اشتراک در میان آورد و در زیر آتشکده ای سردابه ای ترتیب داد و سوراخی متصل به آتش گذاشت وکسی را در آنجا پنهان ساخت. آنگاه قباد را به کیش خویش دعوت کرد و گفت معجزۀ من آن است که آتش به من سخن میگوید. پادشاه به آتشکده رفت و مزدک در حضور پادشاه هرچه خواست به آتش گفت و جواب شنید. قباد به وی گروید و کار مزدک بالا گرفت. بزرگان فراهم آمدند و قباد را از سلطنت برکنار کرده و به زندان انداختند و برادرش جاماسب را به جای او نشاندند که آتش ف تنه مزدک را فرونشاند. قباد به تدبیر خواهر خود از زندان گریخت و به شهرهای هیاطله رفت و از شاه آن سامان کمک خواست. پس از چندی سی هزار تن از آن مردم کمر مدد و یاری او بر میان بستند و قباد با آن سپاه به مدائن روی آورد و چون به مقصد نزدیک شد شورشی بزرگ در کشور پدید آمد و سرداران ایرانی و جاماسب به لشکرگاه قباد برای عذرخواهی شتافتند. قباد از گناه همه درگذشت و برای بار دوم بتخت سلطنت نشست و زمام کارهای مملکت را بدست زرمهر پسر سوخرا سپرد و دیگر به حال مزدک و پیروانش نپرداخت. (کامل ابن اثیر چ یکم جزء یکم ص 182 و183 و تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 238، 241، 260 و تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 114، 115، 752). ابن بلخی آرد: قباد پسر هرمزبن کسری انوشیروان است. وی به ترکستان پرورش یافت. او را به اتفاق بنشاندند ولی بیش از سه ماه پادشاهی نکرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). برای تفصیل بیشتر رجوع به غباد شود:
آن خواهد دیدن از شه شرق
کزپور قباد دید نعمان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 348)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام بوته ای باشد خاردار که شتر آن را برغبت خورد و ازآن صمغی سفید حاصل میشود. (برهان) (ناظم الاطباء)
غباد. یک قسم ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید میشود
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با)
قبادق. رجوع به قبادق و قباذق و کاپادوکیه شود: و هذاالنوع من الحضض یکون فی بلاد لوقیا و بلاد قبادوقیا کثیراً جداً. (ابن البیطار در کلمه حضض). و هو (ای السوس) ینبت کثیراً بالبلاد التی یقال لها قبادوقیا. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
پارسی است کوات غباد: نام ها، گونه ای ماهی گونه ای ماهی که در خلیج فارس فراوانست
فرهنگ لغت هوشیار
چشمه ای در روستای یخکش بهشهر، باداب، چشمه ای در جنوببالا
فرهنگ گویش مازندرانی