جدول جو
جدول جو

معنی قامیقی - جستجوی لغت در جدول جو

قامیقی
قام مقی، قامقی، دودالبقل، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قایقچی
تصویر قایقچی
قایق ران، رانندۀ قایق، آنکه قایق رانی می کند، پاروزن در قایق پارویی
فرهنگ فارسی عمید
(نی ی)
منسوب به زامین (قریه ای در بخارا) و لقب چند تن از روات است. رجوع به زامینی شود
لغت نامه دهخدا
ناامیدی، نومیدی، یأس، ناامیدواری: چندین آژنگ نامیدی را در پیشانی مه آرید، آن چوب خشک اگر آژنگ نامیدی ها پرده بر پرده بر پوست او افتاده است، اما چون فصل بهار می آید تازگیش میدهیم، (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
دانه ای است سیاه و قرمز که در طب سودی برای آن نیست، گویند اگر پنهانی گرفته و آویزه گردد از عشق جلوگیر شود، (تذکرۀ اولی الالباب ضریر انطاکی ص 261)، رجوع به قاطاننقی شود
لغت نامه دهخدا
نسبت است به قایین نام شهر قاین، رجوع به قاینی شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گوکان بخش خفر شهرستان جهرم، در 20000گزی جنوب باب انار و 7000 گزی جنوب راه فرعی خفر به گوکان واقع است، موقع جغرافیائی آن دامنه و گرمسیر و مالاریائی است، 460 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، برنج، خرما و مرکبات و شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی آنان قالی بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
قلامیس. قلامسی. فودنج نهری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
حمداﷲ مستوفی در ذکر تومان همدان آرد: ’ناحیۀ دوم از ماوین چهل ویک پاره دیه است و دیه درودا و اقاباد و ... و فامیتی معظم قرای آن است، (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 72)
لغت نامه دهخدا
منسوب به فامیل، خانوادگی،
بطور دسته جمعی وخانوادگی، چنانکه گویند: فامیلی به مهمانی رفتیم
لغت نامه دهخدا
منسوب به فامین که از قرای بخاراست، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سفیدۀ تخم مرغ، پوست نازک بالای تخم مرغ، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
احمد بن محمد بن یزداد مکنی به ابوسهل است وی اهل ری بود و در زامین اقامت گزید. در راه خراسان با ابوالعباس مستغفری متوفی 432هجری قمری همسفر بود سپس او را ترک کرد و خود به حجازو عراق و موصل رفت و بر طبق گفتۀ مستغفری، زامینی برای وی از ابن مزجی دوست (صاحب) ابی علی موصلی تحصیل اجازه کرد. ابی سهل زامینی در زامین از ابوالفضل الیاس بن خالد و در مرو از ابوالفضل محمد بن حسین حدادی و ابوالهشیم مثنی بن محمد ازدی و در سرخس از ابوعلی زاهربن احمد سرخسی و در موصل از ابوالقاسم نصر بن محمد بن جلیل مزجی و دیگران نقل حدیث کرده است. دوست وی ابوالعباس مستغفری از وی روایت کند و گوید: وی در بخارا بسال 515 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی)
الیاس بن خالد بن حکیم مکنی به ابوالفضل منسوب به زامین بخارا و استاد محمد بن اسد بن طاووس زامینی متوفی 415 است. محمد بن اسد در زامین نزد وی استماع حدیث کرده است. (از معجم البلدان). و رجوع به زامینی (احمد بن محمد) شود
لغت نامه دهخدا
(جی ی)
منسوب به زامین (شهری در سمرقند) است و نون آن بیاء بدل شده است. سمعانی آرد: در نسبت به زامین گاه ’ج’ بجای ’ن’ زامیجی آید. (از انساب سمعانی، زامینی). و رجوع به زامین و زامینی شود
لغت نامه دهخدا
(ی ی)
علی بن ابی سهل بن حمزه مکنی به ابوالحسن و متصدی تدریس در مدرسه سمرقند و از ائمۀ علم حدیث بوده و از علی بن احمد بن ربیع سنکبانی روایت حدیث کرده است. در جمادی الاخر 414 هجری قمری در سمرقند در گذشت و در جاکردیزه بخاک سپرده شد. (از انساب سمعانی)
اسرافیل زاهد منسوب به زامین سمرقند و از مشایخ حدیث و پارسایان است. وی از محمد بن حمدویۀ سمرقندی روایت کرده و از وی عبدالله بن محمدشاه سمرقندی فقیه نقل حدیث کرده است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
جماهربن علی مکنی به ابی بکر متصدی قضاء زامین بود و به سمرقند مهاجرت کرد، در آنجا از عبداﷲ بن محمدشاه سمرقندی نقل حدیث کرد و نوشت، یکی از مشایخ حدیث که ما او را بشربن موسی بن صالح بن شیخ بن عمیره مینامیم از وی روایت حدیث کرده است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بکسر اول و بیاء کشیده، آوائی است نمایندۀ تعجب و شگفتی
لغت نامه دهخدا
تصویری از قامیش
تصویر قامیش
نی، نیستان
فرهنگ لغت هوشیار
کفچکی، خیار ترشی، گچ تراش، پس گردنی منسوب به قاشق، آلتی فلزین که گچ بران بکار برند، خیار خرد خیار ترشی، قسمی زدن بر پشت گردن پس گردنی که با چهار انگشت زنند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی کفچک کچه (گویش مازندرانی) کنچک (پارسی دری زرتشتیان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتیق
تصویر قاتیق
ادام قاتق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریقی
تصویر اریقی
خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریقی
تصویر باریقی
یونانی ک کف دریا از جانوران کف دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامینی
تصویر تامینی
زینهاری منسوب و مربوط به تامین. اقدامات تامینی
فرهنگ لغت هوشیار
خانوادگی مربوط فامیل خانوادگی: تو مرا حبس می کنی آوخ شرم بادت ز ننگ فامیلی. (بهار)، به طور دسته جمعی و خانوادگی: فامیلی به مهمانی رفتیم. یا نام فامیلی. نام خانوادگی شناسنامه. توضیح احتراز از این ترکیب نیمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچاقی
تصویر قاچاقی
گریزکی بنحو قاچاق بطور غیر قانونی و پنهانی: قاچاقی وارد مرز شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قازیاقی
تصویر قازیاقی
قازیاغی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قاشق، آلتی فلزین که گچ بران بکار برند، خیار خرد خیار ترشی، قسمی زدن بر پشت گردن پس گردنی که با چهار انگشت زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایقچی
تصویر قایقچی
ترکی بلمران توتنران کرجیران قایق ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیدی
تصویر نامیدی
ناامیدواری، یاس، نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیری
تصویر امیری
امیر بودن، امارت، حکمرانی، سرداری، سالاری، سروری، بزرگی، منسوب به امیر، آهنگی که بدان دوبیتی های امیر پازاواری مازندرانی را خوانند، نوعی ترمه که به دستور میرزا تقی خان امیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاشقی
تصویر قاشقی
((شُ))
آلتی فلزین که گچ بران به کار برند، خیار خرد، خیارترشی، قسمی زدن بر پشت گردن، پس گردنی که با چهار انگشت زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قامیش
تصویر قامیش
نی، قصب، نیستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فامیلی
تصویر فامیلی
خانوادگی
فرهنگ واژه فارسی سره
غیرقانونی، دزدکی
متضاد: قانونی، علنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد