جدول جو
جدول جو

معنی قالوه - جستجوی لغت در جدول جو

قالوه
کلیه، قلوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قالوس
تصویر قالوس
(پسرانه)
نام پیری رومی و پیغام گزار قیصر روم به لهراسب پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قالوس
تصویر قالوس
نوایی از موسیقی قدیم ایرانی، برای مثال بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلوه
تصویر قلوه
کلیه، هر یک از دو عضو درونی بدن به شکل لوبیا که در پشت شکم و پایین دنده ها قرار دارد و مواد زائد خون را به صورت ادرار دفع می کند، قلوه، گرده
فرهنگ فارسی عمید
نام نوائی و لحنی باشد از موسیقی، (برهان)، موضعی است که نوای قالوسی بدان منسوب است و گاهی نوا را قالوس نیز گویند بحذف یا:
همی تا برزند آواز بلبلها به بستانها
همی تا برزند قالوس خنیاگربه مزمرها،
منوچهری،
گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس،
منوچهری،
(از فرهنگ رشیدی ص 1060 و ص 1061 به نقل از حاشیۀ برهان چ معین)، هدایت در انجمن آرا قالوس را همان ’چالوس’ مازندران پنداشته، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گفتار. سخن. گفتگو، گفتگوی در شر، زبان آوری در گفتار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُلْ وَ / وِ)
کلوه. کلیه. گرده. یکی از دو غدۀ بزرگی که بر دو طرف پهلوی انسان و حیوان است و از آن شاش تولید میشود. نام فارسی آن گرده است. این لفظ مبدل از لفظ کلیۀ عربی است. (فرهنگ نظام).
- قلوه سنگ، رجوع به این کلمه شود.
- قلوه کن شدن جامه، پاره شدن آن به اندازۀ قلوه.
- امثال:
دل دادن و قلوه گرفتن،بانهایت عشق و علاقه به سخنان یکدیگر گوش دادن. مات سخنان هم شدن
لغت نامه دهخدا
(قِلْ وَ)
ستور که صاحب خودرا از همه پیش برد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عقاب (پرنده) : ابراهیم چهار مرغ بگرفت گویندکه یکی کلنگ بود، دوم الوه... (تاریخ بلعمی). رجوع به اله و آله و له شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لُوْ وَ)
چوب عود که بدان بخور کنند. ج، الاویه. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بضم اول نیز بهمین معنی است. (ابوعبید جوالیقی ص 44). و رجوع به الوّ و الیّه شود.
لغت نامه دهخدا
(اَلْ / اِلْ / اُلْ وَ)
سوگند. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
شهری است. ابن مقبل گوید:
یکادان بین الدونکین و الوه
و ذات القتاد السمر ینسلخان.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
درخت عود. (قطر المحیط) (دزی ج 1 ص 35). رجوع به الوّه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لُوْ وَ)
الوّه چوب عود که بدان بخور کنند. ج، الاویه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). الیّه. الوّ. (المنجد). در مقدمه الادب زمخشری (نسخۀ چاپی ص 55 س 19) ، در بیان عطرها پس از عودآمده است. و شاید ریشه آن همان ریشه الوئس فرنگی باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مالْوَ)
در هند مرکزی است به شمال دکان. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایالت مرکزی هندوستان. (ناظم الاطباء). مالوه یکی از قدیمترین دولتهای طایفۀ رجبوت است که مدتها در مقابل تعرض مسلمین از خود مقاومت بخرج داده و سلسله های سلاطین هندوی آن، پایتخت خود ’اوجین’ را یکی از مراکز معتبر علم و ادب کرده و به همین جهت در تاریخ ذکری به خیر دارند. مالوه مدت سه قرن مقاومت نمود تا در عهد سلطان بلبن از سلاطین دهلی مطیع شد. سرحد طبیعی آن عبارت بود از طرف جنوب نهر نربدا، از شمال چمبل و از مغرب گجرات و از مشرق بند لخند. پایتخت سلاطین اسلامی مالوه (از 804 تا937 ه. ق.) در شهر مندو قرار داشت که آن را هوشنگ غوری در جلگۀ وسیعی در میان دره های عمیق ساخته بود و مساجد آن اشتهار بسیار داشت. (از ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 279). و رجوع به همین مأخذ و مالوا شود
لغت نامه دهخدا
نام یک رومی معروف، (فرهنگ شاهنامه ص 209)، نام سفیر قیصر به دربار لهراسب:
یکی نامور بود قالوس نام
خردمند و بادانش و رای و کام،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
موضعی بوده در ولایت رستمدار مازندران قریب به شهررویان که در این زمان به نور و کجور معروف است و از ابنیۀ منوچهر بوده، و آن محل را جالوس مینامیده اند و بعد از غلبۀ عرب بر بلاد فارس قالوس معرب آن شده چنانکه کاوس را نیز معرب کرده قابوس گفته اند و غالینوس حکیم را جالینوس کرده اند و نوای قالوسی به جالوس منسوب است و آن نوا را نیز قالوس گفته اند، (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به چالوس شود
لغت نامه دهخدا
لقب ابوموسی عیسی بن مینا مقری مدنی، دوست نافعبن ابونعیم مقری است، مالک بن انس وی را این لقب داد، او از عبداﷲ بن رافع و استاد خود نافعبن ابونعیم و عبدالرحمان بن ابی زیاد و محمد بن جعفر بن ابی کثیر و جز ایشان روایت کند و ابوزرعۀ رازی و موسی بن اسحاق انصاری و علی بن حسن هسنجانی و ابراهیم بن حسین همدانی از او روایت دارند، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه. در 23هزارگزی جنوب میانه و 14هزارگزی شوسۀ میانه به زنجان واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است. 140 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان قراتوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. در 30000 گزی شمال خاوری دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی واقعاست. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است. 90 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
یکی از بلاد مشهور یمن است. (نزهه القلوب چ بریل ج 3 ص 263)
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
مؤنث قالص: شفهٌ قالصه،لبی بازپس جسته. (مهذب الاسماء). رجوع به قالص شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از بخش صالح آباد شهرستان ایلام. در 18000گزی جنوب خاوری صالح آباد و 2000گزی خاوری شوسۀ ایلام به تهران واقع است. موقع جغرافیائی آن کوهستانی گرمسیر است. 25 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کنجان چم و محصولات آن غلات، ذرت، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین آن از طایفۀ گچی ملکشاهی وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
لغتی رومی است، ای اصبت، راست گفتی، درست است: سأل علی رضی اﷲ عنه شریحاً مسئله فاجابه فقال له قالون، ای اصبت، (سیوطی بنقل از ثعالبی)، رومیه، معناها الجید، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نیک، خوب، خوش، نیک منظر و جمیل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول. در 12هزارگزی جنوب دزفول و 12هزارگزی جنوب باختری شوسۀ شوشتر به دزفول واقع است. موقع جغرافیائی آن دشت و گرم سیر و مالاریائی است. 150 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه دز و محصول آن غلات، برنج، کنجد، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ساکنین از ایل بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
قصبه ای است که بر چهارفرسنگی دمشق است، (نزههالقلوب ج 3 ص 250)
لغت نامه دهخدا
در افریقا بضم ذال تلفظ میشود، و آن نام فرقه ای از صوفیه است. پیشوای این فرقه ابوالحسن علی بن عبدالله الشاذلی ملقب به تاج الدین و تقی الدین است. در برخی از ادعیۀ منسوب به وی مراحل سلوک مرید مشروحاً بیان شده است. مصنف در این آثار به تلقین اصول عالی اخلاقی توجه دارد و اصولی را که در کتبی از قبیل ’احیاء علوم الدین’ غزالی میتوان یافت تأیید میکند. اصول پنج گانه طریقۀ اوعبارتند از: 1- خوف ظاهری و باطنی. 2- پیروی از سنت در گفتار و کردار. 3- عدم اعتنای بخلق چه در روزگار خوشی و چه بهنگام مخالفت ایام. 4- تسلیم و رضا در امور جزئی و کلی. 5- توکل در شادی و محنت. بنظر نمیآید که شاذلی برای تأسیس طریقت جداگانه قصد و نیت خاصی داشته است. وی از مریدانش میخواست که در عین اشتغال به کارهای خود به عبادت پردازند. شواهدی وجوددارد که پیروان خویش را از ترک اشتغالات و امور عادی باز می داشت. با سؤال و تکدی مخالفت میکرد و از قبول اعاناتی که حکومت وقت برای اعطای به خانقاه فقرا اختصاص داده بود امتناع میورزید. مقصود نهائی شاذلی وصول بمقام فنا بود و روش اشتغال به اوراد واذکار را پیروی میکرد. وی ظاهراً برای هر مریدی بمقتضای حوائج تربیتی او تعلیماتی مخصوص میداشت و اگر مؤئر میدیدبه وی اجازه میداد نزد شیخ دیگری طی مراحل سلوک کند. به سنت سخت پابند بود و اگر یکی از مریدانش را الهامی مخالف و مباین سنت دست میداد آن را باطل میشمرد. خصوصیات سه گانه اهل این فرقه به این قرار بود: 1- شاذلیه در ’لوح محفوظ’ برگزیده شده اند و از ازل به این فرقه تعلق یافته اند. 2- حال شوق در نزد آنان با قناعت همراه است یعنی بطور دائم از زندگی فعال عادی بر کنارشان نمی دارد. 3- قطب در طی اعصار و قرون باید از این فرقه باشد. ظاهرا نخستین ظهور این فرقه در تونس بوده است. مع ذلک خلف شاذلی، ابوالعباس المرسی (متوفی بسال 686) مدت 36 سال در اسکندریه بسر برد بی آنکه حاکم وقت را ببیند یا بنزد او کس فرستد و معروف است که وی هرگز سنگ روی سنگ نگذاشت یعنی بنائی نکرد. با اینهمه علی پاشا مبارک در کتاب خود موسوم به ’خطط جدیده’ از مسجدی در اسکندریه یاد میکند که بنام ابوالعباس المرسی بوده و بیشک به همت مریدان او ساخته شده است همچنین از مسجدی نام میبرد که به اسم مریدابوالعباس المرسی، یاقوت العرشی (متوفی به سال 707) بود. باز از مسجد دیگری نام برد به اسم تاج الدین بن عطاء الاسکندری مؤلف لطائف (متوفی بسال 709). مسجد اولی موسوم است به جامع و هدایای گرانبهایی به آن تقدیم شده است. همچنین علی پاشا از مسجدی در مصر نام میبرد که به این فرقه تعلق دارد و اکنون مخروبه است.
در اواخر قرن نوزدهم زنی از پیروان شاذلی در شام در راه ایجاد اخوت میان مسلمانان و مسیحیان و یهودیان کوشش داشت. گویند اهالی ’مخا’ واقع در جنوب عربستان شیخ الشاذلی را صاحب آن قریه و مبتکر ترویج شرب قهوه که ازمحصولات عمده آن محل بوده است دانسته اند. لیکن تصورمیرود که مالک مخا یکی از اخلاف شاذلی، یعنی علی بن عمر القرشی بوده است. مرکز اصلی فرقۀ شاذلیه در افریقیه، مغرب مصر و خصوصاً الجزیره و تونس بوده است. شاذلی البسۀ فاخر میپوشید و عود هندی میسوزانید و عطربه کار می برد. از یکی از پیروان او که بتقلید از شاذلی لباسهای گرانبها میپوشید. نقل است در جواب معترضین که شیوۀ قدریه را برخ او کشیدند و گفتند که جز جامه های نخی و کم بها نمی پوشند، گفت: لباس من لباس استغنای از دنیا و لباس آنان لباس احتیاج به دنیا است. همچنین در بارۀ شاذلی آورده اند که هرگز بقصد سلام وتعظیم بزرگان از جای برنمی خاست. در قرن نوزدهم طریقۀ شاذلی ببرکت مساعی محمد بن محمد بن احمد که در حدودسال 1820 میلادی در قبیلۀ ’غریب’ متولد شده توسعه یافت. وی در موطن خود دو مسجد بنا نهاد. در یکی قرآن و فقه و در دیگری نحو و منطق می آموخت. وی به سال 1860 به زیارت آرامگاه عبدالرحمان الثعالبی الشاذلی در الجزیره شتافت و مجذوب طریقۀ شاذلی گردید. در سال 1865در بقری زاویه ای تأسیس کرد. در سال 1866 شیخ فرقۀشاذلیه در الجزیره مرکزی شد و به سال 1883 وفات یافت. در این زمان دایرۀ نفوذ او به الجزیره غربی گسترش یافته بود و در نقاط متعدد خلفائی داشت. اما پس از مرگش عده ای از این خلفا استقلال اختیار کردند و بدین لحاظ دوران وحدتی که بوجود آمده بود سپری گردید. در پایان قرن نوزدهم تعداد پیروان این فرقه در الجزیره قسطنطنیه (کنستانتین) نزدیک 15000 تن بود و زوایای آن به یازده بالغ میشد. شمارۀ فرقه هائی که از شاذلیه جدا شده اند به سیزده میرسد و در میان خود شاذلیه پیروان طریقۀ شیخیه، طیبیه و درقاویه از سایر گروهها بیشتر است. شاذلی و جانشین او ابوالعباس المرسی در باب طریقۀ شاذلیه تصنیفی ندارند لیکن شاگرد ابوالعباس المرسی، یاقوت العرشی ظاهراً ’مناقب’ را تألیف نمود و تاج الدین الاسکندری شاگرد مشترک این دو، چندین تألیف کرد که از جملۀ آنها ’لطائف المنن’ و ’مفتاح الفلاح و مصباح الارواح’ را میتوان نام برد که این اخیر در حاشیۀ لطائف المنن الشعرانی در قاهره بطبع رسیده است. دیگر از مصنفین شاذلی، علی بن وفاء شاعر متوفی بسال 807 و پدرش محمد وفاء مؤلف آثار و دیوان اشعار عرفانی رامیتوان ذکر کرد. حاجی خلیفه نیز از منظومه ای به نام ’حال السلوک’ اثر ناصرالدین شاذلی نام میبرد. سیوطی نیز در ’بغیه الوعاه’ داود بن عمر بن ابراهیم از اهالی اسکندریه (متوفی بسال 733) را از مصنفین پیرو شاذلی شمرده است. (از دائره المعارف اسلام)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ قائل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به قائل شود
لغت نامه دهخدا
کلیه، یکی از دو غده بزرگی که بر دو طرف پهلوی انسان و حیوان است و تولید ادرار می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاله
تصویر قاله
جمع قائل، گویندگان گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوه
تصویر الوه
تلخشیر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته چالوس شهرکی است در مازندران نوایی و لحنی است از موسیقی قدیم: گهی چکاوک و گه راهوی و گه قالوس. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوه
تصویر قلوه
((قُ وِ))
کلیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قالوس
تصویر قالوس
نام نوایی از موسیقی قدیم ایران
فرهنگ فارسی معین
کلیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد