جدول جو
جدول جو

معنی قافلایی - جستجوی لغت در جدول جو

قافلایی
انتسابی است به پیشۀ عجیبی. سمعانی آرد: من از قاضی ابوبکر محمد بن عبدالباقی انصاری در بغداد شنیدم که می گفت: قافلای نام کسی است که کشتیهای بزرگ را که از موصل و بصره وارد میشوند میخرد و آنها را میشکند و چوب و آهن و قیر و قفل آنها را میفروشد و به کسی که این کار را میکند قافلای گویند. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افلاکی
تصویر افلاکی
مقابل خاکی، غیرزمینی، غیرمادی، کنایه از فرشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لالایی
تصویر لالایی
آوازی که مادر هنگام خواباندن طفل می خواند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نام ناحیه ایست در قضای زعفرانلو. نام جنگل بسیار بزرگی است در ولایت قسطمونی. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
حسین بن ادریس بن محمد بن شاذان مکنی به ابوالقاسم از اهل بغداد است. وی از عبدالله بن ایوب خرمی و ابوالفضل بن موسی بندۀ بنی هاشم و عیسی بن ابی حرب صفار روایت کند و قاضی ابوالحسن جراحی و ابوعمر بن حیویه و ابوالحسن دارقطنی و ابوالقاسم بن ثلاج و ابوالحسین محمد بن احمد بن جمیع غسانی از او روایت دارند. وی به سال 329 هجری قمری وفات کرد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
جعفر بن محمد بن احمد بن ولید مکنی به ابوالفضل از ثقات مردم بغداد است. وی چیزی از حدیث میداند. از محمد بن اسحاق صنعانی و علی بن داود قنطری واحمد بن ولید فحام و عیسی بن محمد اسکافی و عبدالله بن روح مدائنی و احمد بن ابی حبیب روایت کند و ابوبکر بن احمد بن جعفر بن مالک قطیفی و عبدالعزیز بن جعفر خرقی و ابوالفضل عبیدالله بن عبدالرحمان زهری و ابوالحسین محمد بن مظفر حافظ و ابوبکر احمد بن ابراهیم بن شاذان بزار و ابوالفتح یوسف بن عمر قواس از او روایت دارند. وی در جمادی الاولی سال 326 هجری قمری وفات کرد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
والائی، رفعت، بلندی، عظمت، (ناظم الاطباء)، بزرگواری، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بلندپایگی، بزرگی، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ / لِ)
منسوب به قافله. آنها که در قافله هستند:
از که پرسند جز از مردم نیک وبد دهر
چون بر این قافلگی مردم سالار و سر است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شمس الدین احمد. از شاگردان شیخ جلال الدین عارف نواده و جانشین مولوی رومی است. او بفرمان استاد خود کتابی بنام مناقب العارفین در شرح حال مولوی رومی و پدر و استادان و دوستان و پسر و خلفای او تألیف کرد. این کتاب را در سال 718 هجری قمری شروع کرده و تا بعد از 742 بجمع و تألیف آن اشتغال داشته است. کتاب مزبور در ده فصل نگاشته شده و بمناسبت بیان شرح حال مولانا و اساتید و خلفا و خاندان ودوستان دورۀ حیات او و شرح مثنوی، محتوی اطلاعات بسیار نفیسی است و علاوه بر آن راجع بتاریخ ایامی که افلاکی آنرا مورد مطالعه قرار داده نکات ارزنده ای دارد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و شرح حال مولانا بقلم فروزانفر و فیه مافیه و تاریخ مغول اقبال ص 522 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منجم. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
منسوب ببالا، رجوع به بالا شود
لغت نامه دهخدا
پر سیاوش، (صیدنۀ ابوریحان در ذیل کلمه پر سیاوش)، و این کلمه لاتینی است و اصل آن کاپیلرا باشد، پر سیاوش
لغت نامه دهخدا
سلیمان بن محمد بن سلیمان مکنی به ابوالربیع از محدثان است. وی از عطاء و حسن و ابن سیرین علاده از مردم بصره روایت کند و مردم بصره از او روایت دارند. ابوحاتم بن حیان گوید: سلیمان در بصره شغل کشتی خری داشت. (سمعانی). در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناقلایی
تصویر ناقلایی
زرنگی باهوشی گربزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والایی
تصویر والایی
بلندی رفعت، بلند مرتبگی بزرگی، شرافت نجابت، عزت
فرهنگ لغت هوشیار
کاروان راهی منسوب به قافله آنان که در قافله هستند: از که پرسند جز از مردم نیک و بد دهر چون بر این قافلگی مردم سالارو سراست. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به افلاک، جمع افلاکیان. ستارگان، فرشتگان، ستاره پرستان. منجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لالایی
تصویر لالایی
غلامی، خدمتکاری، تربیت بزرگزادگان، نوعی پارچه کم ارزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لالایی
تصویر لالایی
آوازی که مادران برای خواباندن کودک می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افلاکی
تصویر افلاکی
ستارگان، فرشتگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والایی
تصویر والایی
تعالی
فرهنگ واژه فارسی سره
زبرین، فرازین، فوقانی
متضاد: زیرین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزرگی، رفعت، شرافت، عزت، نجابت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی هدیه برای عروسی که معمولا گاو و گوسفند یا محصول زراعی
فرهنگ گویش مازندرانی
محل رویش درخت افرا در جنگل، نام مرتعی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی