جدول جو
جدول جو

معنی قاطانغی - جستجوی لغت در جدول جو

قاطانغی
(نَ)
قاطاننقی. رجوع به قاطاننقی شود:
در ره دلبر درم باید که یابی کام دل
رو بری بر روی نارنجات و بر قاطانغی ؟
استاد لطیفی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ / قِ)
منسوب به قیطان.
- لب قیطانی، لبی که نهایت باریک است
لغت نامه دهخدا
شیخ جاوی. از دانشمندان است. او راست: تسهیل الامانی فی شرح عوامل الجرجانی. کتاب دیگری به نام تسریح العوامل فی شرح العوامل از همین مؤلف در مصر به سال 1325 هجری قمری با کتاب تسهیل الاسماء به چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1517)
لغت نامه دهخدا
شش اوبولوس باشد، سته ابولوس، (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
نسبت است به قاشان و آن دهی است از دهات هرات و آن را باشان نیز گویند. (روضات چ 1 ص 54) ، نسبت است به قاشان و آن معرب کاشان، شهری است معروف نزدیک قم. (الانساب سمعانی). رجوع به کاشان شود
لغت نامه دهخدا
کاشی. آجر کاشی: و کان نزولی باصفهان فی زاویه تنسب للشیخ علی بن سهل تلمیذ الجنید و بها حمام عجیب مفروش بالرخام و حیطانه بالقاشانی. (ابن بطوطه). حیطانها (حیطان المدارس و الخوانق و الزوایا بالنجف بالقاشانی و هو شبه الزلیج عندنا لکن لونه اشرق و نقشه احسن. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
احمد بن موسی بن عیسی فراز قاضی، وی در شهر کاشان به شغل قضاء منصوب شد، از ابراهیم حسن همدانی روایت کند و ابوبکر محمد بن ابراهیم بن مقری از وی روایت دارد، (الانساب سمعانی)
فضل اﷲ بن علی علوی حسین قاشانی، از علماء است، من در سفرم به کاشان واصفهان محضر او را درک کردم و از وی روایاتی نوشتم و بخشی از اشعار او را اخذ کردم، (الانساب سمعانی)
ابراهیم بن عبداﷲ، مکنی به ابواسحاق منسوب به کاشان قم، وی از ابی مصعب احمد بن ابی بکر نهری روایت دارد و از او محمد بن ابراهیم، (الانساب سمعانی)
جعفر بن محمد بن محمد رازی، مکنی به ابومحمد، از دانشمندان است، ابوسهل هارون بن احمد استرابادی از وی روایت کند، (الانساب سمعانی)
علی بن زید قاشانی، از قدماست، ابن ماکولا گوید: وی یکی از فضلاء مشهور است، (الانساب سمعانی)
عبدالرحمن بن حسن ملقب به قاشانی، از محدثان است، (ریحانه الادب ج 3 ص 261)
علی بن ابی سعید، ملقب به قاشانی، از محدثان است، (ریحانه الادب ج 3 ص 261)
عبداﷲ بن حسین، ملقب به قاشانی، از محدثان است، (ریحانه الادب ج 3 ص 261)
اسعد بن حمید، ملقب به قاشانی از محدثان است، (ریحانه الادب ج 3 ص 261)
علی بن محمد، ملقب به قاشانی، از محدثان است، (ریحانه الادب ج 3 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(قُ نی ی)
محمد بن مفضل بن عروه بن خالد بن زید بن زیاد بن میمون رازی. مولی علی بن ابی طالب (ع) و از راویان است. وی از محمد بن خالد بن حرمله عبدی و هدبه بن خالد و جز آنان روایت کند و از او حمزه بن عبدالله مالکی و محمد بن مخلد و ابوبکر شافعی و ابن ابی حاتم و جز ایشان روایت دارند. وی مردی راستگو بود. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قُ نی ی)
قوس قزح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطان و قسطانه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نی ی)
نسبت است به قسطانه، و آن را کشتانه نیز خوانند. (اللباب). رجوع به قسطانه شود
لغت نامه دهخدا
(ق نی ی)
نسبت است به قحطان بن عامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان، دارای 170 تن سکنۀ. آب آن از رود اترک و محصول آن غلات و میوه جات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
نسبت است به قاران. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
فرح بن سهیل بن فرح، از اهل مصر، وی از عبداﷲ بن وهب روایت کند، در محرم سال 238 هجری قمری وفات یافت، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
شیخ، محمد سعید بن شیخ محمد بابصیل مفتی شافعیه به مکه، او راست: 1- رساله فی اذکار الحج المأثوره و آداب السفرو الزیاره، در مکه بسال 1310- 1323 هجری قمری چاپ سنگی شده است، 2- رساله فی البعث و النشور فی أحوال الموتی و القبور، ضمن مجموعه ای در مطبعۀ شرف بسال 1298 هجری قمری چاپ شده است، 3- رسالتان: الاولی، فیما یتعلق بالاعضاء السبعه، دوم، فی التحذیر من عقوق الوالدین ... رجوع به اسعاد الرفیق در ترجمه بابصیل، در مادۀ ذیل شود، 4- القول المجدی فی الرد علی عبداﷲ بن عبدالرحمن السندی، در باتاویا بسال 1309 هجری قمری چاپ سنگی شده است، (معجم المطبوعات ج 1 ستون 505)،
مشرق را نیز گویند، (برهان)، ظاهراً بمعنی مغرب آمده است، فرقه، (معجم البلدان) (مرآت البلدان)
شهاب الدین، از علماء است، از اوست: حق المعرفه فی حسن الادراک فی وجوب الفطر والامساک، این کتاب در قازان به سال 1291 هجری قمری چاپ شده است، (معجم المطبوعات ستون 1480)
لغت نامه دهخدا
نسبت است به قاسان، معرب کاشان، رجوع به کاشانی شود
لغت نامه دهخدا
دانه ای است سیاه و قرمز که در طب سودی برای آن نیست، گویند اگر پنهانی گرفته و آویزه گردد از عشق جلوگیر شود، (تذکرۀ اولی الالباب ضریر انطاکی ص 261)، رجوع به قاطاننقی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قاطانیقی. (فهرست مخزن الادویه). ظفرالنسر. (ترجمه ابن بیطار). کف - العقاب است. (فهرست مخزن الادویه) (ترجمه ابن بیطار). و آن نباتی است که برگ آن کوچک شبیه به برگ آس و زیتون میباشد و آن دوصنف است، صنفی ثمر آن شبیه به کرسنه و بیخ آن باریک مانند بیخ اذخر و شش و یا هفت سر دارد و چون خشک شود منحنی گردد. سر آن به سوی اسفل و در شکل شبیه به ناخنهای حدأۀ مرده و صنفی دیگر سر آن مانند سیبی کوچک و بیخ آن مانند تخم زیتون و برگ آن شبیه به برگ زیتون در رنگ و شکل و بزرگتر از آن و ثمر آن کوچک بقدر نخودی و سرخ و سوراخ. افعال و خواص آن: آشامیدن آن به شرط آنکه در حین آشامیدن بقصد محبوب و مادر او بیاشامند باعث محبت و تعشق است و در بلاد انطاکیه آن را مستعمل دارند در دوستی و گفته اند تعلیق آن مانع تعشق است. (مخزن الادویه). قاطانغی. (شعوری ج 2 ص 225)
لغت نامه دهخدا
قاباطیقی، کف العقاب، (فهرست مخزن الادویه)، قاطاننقی، رجوع به قاطاننقی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نی ی)
ج قطنیّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطنیه شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره مرکبان که از گیاهان دسته کاسنی بشمار می رود. جوشانده در ترکیب یک شربت طبی که محرک قوه باه است بکار می رود. این گیاه در مناطق بحر الرومی می روید و به جهت استفاده طبی از آن نیز کشت می شود هندنه زرقه هندبای آسمانگون ماوی هندبا فرنگ هندباچیچکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحطانی
تصویر قحطانی
منسوب به قحطان بی عامر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاشانی، کاشی آگور کاشی منسوب به قاشان (کاشان) از مردم کاشان کاشانی، کاشی آجر کشی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاشانی منسوب به قاسان (کاشان) کاشانی. پارسی تازی گشته کاشانی کاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطانتقی
تصویر قاطانتقی
یونانی تازی گشته کاسنی آسمانگون از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار