جدول جو
جدول جو

معنی قاسطون - جستجوی لغت در جدول جو

قاسطون
(سِ)
جمع واژۀ قاسط در حالت رفعی. رجوع به قاسط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاسطین
تصویر قاسطین
طرفداران معاویه در مقابل علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
قصبه ای است در اواسط روسیه در ایالت ریازان. در 115هزارگزی شمال شرقی ریازان و در ساحل چپ نهر اوقه از نهرهای تابع شط ولگا واقع است. صنایع چرم سازی و ریسندگی دارد. این قصبه در قرن چهاردهم میلادی به نام ’غورودج’ تأسیس شد. در سال 1452 میلادی به تصرف قاسمخان از رؤسای تاتار درآمد و مرکز حکومت وی گردید. هنوز خرابه های آثار اسلامی از آن دوره باقی است. مردم آن از نژاد تاتارند و یکی از محلات آن هنوز مسلمان نشین است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سِمْ وَ)
تیره ای ازطایفۀ راکی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاری (در حالت رفعی)، خوانندگان، رجوع به قاری شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
به لغت رومی نام بیشه و جنگلی است درروم. (برهان). در معجم البلدان و نخبه الدهر و حدودالعالم نیامده. (حاشیۀ برهان چ معین) :
که او گفت در بیشۀ فاسقون
یکی گرگ یابی بسان هیون.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1463).
چنین تا لب بیشۀ فاسقون
برفتند پویان و دل پر ز خون.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1465)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ فاسق در حالت رفع
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است از توابع حماه. (معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
حاسدین. جمع واژۀ حاسد: همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء والحاسدین. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ)
ثغری است بروم. (منتهی الارب). قلعه ای است در حدود رومیه از ناحیۀ شام. (مراصد الاطلاع) ، برافروختن آتش، برانگیختن جنگ، بدی رسانیدن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ)
شتر درازگردن یا بلندبالا. (منتهی الارب). اشتری بلند. (مهذب الاسماء) ، ارزها (اصطلاح بانکی) : اسعار خارجی
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
شراب غلیظی است که از خمر و ادویۀ حاره ترتیب کنند، قوی تر از خمر و مقوی احشاء بارده است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معجونی است که اعضاء تنفس را نافع است
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
پدر افلاطون حکیم مشهور یونانی. (تاریخ الحکمای قفطی ص 17 س 2 و ص 18 س 14 و ص 19 س 1). و رجوع به ارسطن شود
لغت نامه دهخدا
قصب الساج: هو قصب الفارس و هوالاندلسی و یقال له باسطوس و هوالمصمت و هوالذی یعمل منه النشاب و منه ما یقال له بلش ... (دزی ج 2 ص 352) و رجوع به قصب شود
لغت نامه دهخدا
پسر یسوکا بهادر مغولی و برادر تموچین (چنگیزخان) است، (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 16)، رجوع به قاچیون شود
لغت نامه دهخدا
نوشادر، (تحفۀ حکیم مؤمن)، چیزی است مانند نمک و به فارسی نوشادر گویند و بیشتر سفیدگران به کار برند، (برهان) (آنندراج)، خربزۀ هندی، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نباتی است که بالفعل مفقود است، ساقش مربع و زیاده بر ذرعی وبرگش دراز و به شکل بلوط و از ساق میروید و خشبوی و برگهای اسفل بزرگتر و از اعلی کوچکتر و گلش زرد و دربوی شبیه به صعتر و تخمش در انتهاء ساق مجتمع و بیخش باریک و شبیه به خربق و مستعمل از آن برگ و بیخ است. در سیم گرم و خشک و شرب او قبل از سموم و بعد ازآن رافع مضرت او و از مجرباب شمرده اند و مدرّ بول و مسهل و هاضم و جهت درد سپرز و ضعف جگر و صرع و جنون و قرحۀ ریه و عصارۀ او جهت درد گوش و درد دندان و طبیخ غلاف ثمر او را جهت قی مفرط مجرب دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، جندبیدستر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قسطوره و قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
کرستون. رجوع به کرستون شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ قانط در حالت رفعی. رجوع به قانط شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نام کوهی است مشرف بر شهر دمشق. در آن کوه غارهائی است که آثار پیمبران در آنها یافت میشود و در دامنۀ آن قبوری از صلحاء است. این کوهی است مقدس که درباره آن روایات و اخباری نقل میشود. در آن کوه غاری است که به نام غارالدم معروف است. گویند که قابیل برادر خود هابیل را درآنجا کشت و در آنجا رنگی قرمز شبیه به خون است که گفته میشود آن خون هابیل است. و سنگی افتاده است که گفته میشود آن سنگی است که سر او را با آن شکافت و نیز در آن کوه غاری است به نام غار گرسنگی (الجوع) که گمان برند چهل پیمبر در آن مرده است. (معجم البلدان ج 7 ص 12 و 13). دامنۀ کوه قاسیون اکنون به صالحیه مشهور است. کوه صالحیه مدفن عده بسیاری از بزرگان و دانشمندان و از جملۀ محی الدین عربی است. (حبیب السیرچ خیام ج 2 ص 335). فعلاً محلۀ بزرگی است که تا دامنه های کوه امتداد پیدا کرده رباطها و دو جامع و مدارس دارد. روزهای جمعه در جامع نماز میخوانند. یک بیمارستان و بازار بزرگی هم در اینجا یافت شود. سکنۀ اولیش از اهالی بیت المقدس بودند که از شهر مزبور کوچیده به اینجا آمدند. این واقعه قبل از فتح صلاح الدین در زمان حکومت فرنگیان بوده بعد از سکونت اینان مردمان زیادی تبرکاً به این محله آمده اقامت اختیار کردند
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیونانی اسطفین است که زردک باشد. و بهترین آن زرد و شیرین بود. (برهان). گزر. جزر. رجوع به اسطفین شود
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دژی است از توابع حلب. (از منتهی الارب). قلعه ای است در روج از توابع حلب. ابوعلی حسن بن علی بن ملهم عقیلی در اینجا فرودآمد و آن را ویران ساخت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
از توابع مصر است، مستوفی آرد: هم در آنجا (عجائب المخلوقات) آمده که در قاطون از توابع مصر چشمه ای است آبی از او برمی آید قطرات آن که بر زمین می افتد آتش مینماید، (نزهه القلوب چ بریل ج 3 ص 290)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاسطین
تصویر قاسطین
جمع قاسط، ستمکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطون
تصویر قاطون
نوشادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایطون
تصویر فایطون
ورتیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسطون
تصویر فرسطون
یونانی تازی گشته کپان (قپان) ابزاری برای سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطفون
تصویر اسطفون
یونانی از گیاهان زردک گزر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسخون
تصویر راسخون
جمع راسخ، پایدارها استواران جمع راسخ راسخین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسیون
تصویر ناسیون
فرانسوی سرتک (جنس)، برشان (امت)، زانیچ (ملت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمسیون
تصویر قمسیون
فرانسوی ترکی گشته کمیسیون بنگرید به کمیسیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانطین
تصویر قانطین
جمع قانط در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارمون
تصویر قارمون
گارمون بنگرید به گارمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رساطون
تصویر رساطون
لاتینی تازی گشته می باده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسمین
تصویر قاسمین
جمع قاسم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار