جدول جو
جدول جو

معنی قاسطر - جستجوی لغت در جدول جو

قاسطر
(طُ)
جندبادستر. (دزی ج 2 ص 295). به یونانی حیوانی است که در آب و غیر آن میباشد و خوراک آن ماهی و سرطان است در دریا و سنگریزه در خشکی و گویند جندبادستر خصیۀ آن است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به جندبادستر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاطر
تصویر قاطر
حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، استر، ستر، چمنا، بغل
چیزی که قطره قطره می چکد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسط
تصویر قاسط
بازگردنده از حق، جابر، ستمکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسر
تصویر قاسر
کسی که دیگری را به زور به کاری وادارد
فرهنگ فارسی عمید
(طِ)
خون سیاوشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دم الاخوین. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
شتری که بول او چکان باشد، شلم چکان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
نقاد دانا. (منتهی الارب). دانا و دوربین. (ناظم الاطباء). جهبذ. قسطار. (اقرب الموارد). رجوع به قسطار و قسطری شود، بعضی قسطل به معنی غبار را قسطر گویند و جمع آن را قساطر. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نعت فاعلی از قسر. بزور بر کاری دارنده. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
ابن عمرو بن شراحیل. پس از بلقیس مدت هشتادوپنج سال سلطنت کرد و به واسطۀ بخشش فراوانی که داشت به نعیم ملقب گردید. (حبیب السیر چ سنگی تهران جزو 2 از ج 1 ص 93) در حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 264 به جای ’قاسر’ ناشر آمده است
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ابن هنب. نام پدر قبیله ای است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جابر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ستمکار. (منتهی الارب). بیدادگر. (مهذب الاسماء). جورکننده. جائر. ظالم، بازگردنده ازحق. (ناظم الاطباء). ج، قاسطون. (مهذب الاسماء) : و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطباً. (قرآن 15/72) ، (از قسط یعنی عدل) عادل. دادگر
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
جمع واژۀ سطر
لغت نامه دهخدا
(طِ)
قاتر. استر. بغل. ظاهراً این لفظ به تای فوقانی بوده و متأخرین به طاء بدل کرده اند. (آنندراج). حیوانی است قوی که تا پنجاه من بار حمل میکند، عموماً برای بارکشی ولی برای سواری هم تربیت مینمایند. بهترین جنس قاطرهای ایران در نواحی جنوبی و مخصوصاً در بروجرد زیاد میباشد. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 209). حیوانی است که از اجتماع مادیان وخر نر تولید میشود، از خر بزرگتر و از اسب کوچکتر است. از جملۀ خصائل او یکی لجاجت و صبر کردن بر مشقات است و در جاهائی که گذشتن اسب از آنها دشوار است او به آسانی میگذرد. کوه نشینان به داشتن آن مایلند.
- امثال:
به قاطر گفتند پدرت کیست گفت اسب آقا دائیم است.
مثل قاطر پیشاهنگ. مثل قاطرچیها.
مثل قاطر. صبرقاطر. رجوع به قاتر شود
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ)
به یونانی ترازو را گویند و بعربی میزان خوانند. (برهان). و این غلط است. رجوع به اسطرلاب شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قسطر، به معنی قسطل. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل و قسطر شود
لغت نامه دهخدا
استر، حیوانی از جفت شدن خر با مادیان بوجود میاید و جهت سواری و بارکشی از آن استفاده مینمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسر
تصویر قاسر
بزور وادارنده بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسط
تصویر قاسط
جابر، ستمکار، بیدادگر، ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسط
تصویر قاسط
((س))
ظالم، ستمکار، بازگردنده از حق، جمع قاسطین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاطر
تصویر قاطر
((طِ))
استر، حیوانی که از جفت گیری خر نر و اسب ماده بوجود آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاطر
تصویر قاطر
گیاه خون سیاوشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاسر
تصویر قاسر
((سِ))
مانع، به زور بر کاری وادارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاطر
تصویر قاطر
استر
فرهنگ واژه فارسی سره