جدول جو
جدول جو

معنی قاروری - جستجوی لغت در جدول جو

قاروری
(ری ی)
نسبت است به قاروره. شیشه فروش. شیشه گر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاروره
تصویر قاروره
شیشه، شیشۀ شراب، نوعی ظرف شیشۀ دهان تنگ، در طب قدیم شیشه ای که ادرار بیمار را برای معاینه یا تجزیه در آن می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
کافور، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قافور و قافورنی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ وُ)
دهی است از دهستان کله بوز بخش میانۀ شهرستان میانه واقع در 18 هزارگزی جنوب میانه و 8 هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل است. سکنۀ آن 63 تن است. آب آن از چشمه است و محصول آن غلات، پنبه، برنج، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رو رَ)
نام آبی به یک منزلی نقره در نجد و آن را هوائی سالم و جوی صافی است. (از رحلۀ ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(رو رَ)
شیشه. (ترجمان عادل بن علی). قرابه. پیاله. (دهار)، آنچه در آن می و مانند آن باشد عموماً. (منتهی الارب). ظرفی که در آن می و سرکه وآبلیمو و آب غوره و مانند آن کنند عموماً، یا ظرفی از شیشه خصوصاً. (منتهی الارب). ج، قواریر. (منتهی الارب). قوله تعالی: قواریر من فضه (قرآن 16/76) ، ای من زجاج فی بیاض الفضه و صفا الزجاج. (منتهی الارب). ج، قارورات. (دهار)، شیشۀ کوچک مدور که به صورت مثانه سازند و در آن بول پر کنند. (آنندراج) :
آن زجاجی کو ندارد نور جان
بول قاروره است قندیلش مخوان.
مولوی (مثنوی).
، حقۀ باروت. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ظرف شیشه ای که در آن مادۀ آتشگیر ریخته بعد از آتش دادن از بالای برج و غیر آن به دشمن پرتاب میکردند. (فرهنگ نظام) :
ز دروازه ها جنگ برساختند
همی تیر و قاروره انداختند.
فردوسی.
مردی سبابه نام برخاست و دعوت همی کرد به علویان، معتضد او را بازداشت و پرسید تا که را دعوت همی کند، نگفت. معتضد (باﷲ خلیفۀ عباسی) بفرمود تا قاروره ای به وی اندازند و بعد از آن بیاویختند بعد از آنکه سرش برگرفتند. (مجمل التواریخ والقصص). و جمله را ادب سلاح و مردی (بیاموختند) از تیر انداختن و نیزه داشتن و شمشیر و قاروره افکندن. (مجمل التواریخ والقصص). و لشکری آراسته آمده و قاروره اندازان و ناچخ و چرخ و عدتهای مصاف با ایشان همه بود. (راحه الصدور راوندی)، دوات یعنی ظرف که در آن مرکب کنند نوشتن را مطلقاً یا دوات که از شیشه باشد و این معنی از فرهنگهای دیگر فوت شده است. قال ابوالحسن احمد بن فارس... حضرت مجلس بعض اصحاب الحدیث و لیست معی قاروره (دوات) فرأیت شاباً علیه سمه جمال فاستاذنته فی کتب الحدیث من قارورته. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 10 و 15) ج، قواریر، بول. شاش، پروار. پرواره. (ناظم الاطباء)، پیشیار بیمار که پزشک را برند تا تمیز بیماری کند. در قدیم ادرار مریض را برای معاینه در شیشه میگرفتند از این حدیث قاروره گرفتن به معنی ادرار گرفتن استعمال شده است و این مجاز باشد تسمیه حال به اسم محل: خلیفه طبیبی ترسا داشت سخت استاد حاذق پیش سفیان فرستاد تا معالجت کند. چون قارورۀ او بدید گفت این مردی است که از خوف خدای جگر او خون شده است و پاره پاره از مثانه بیرون می آید. (تذکره الاولیاء عطار) ، دلیل، تفسره. (فرهنگ نظام)، نوعی از پیکان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سید ناصربن سلیمان قارون، بحرانی، شاعری بزرگ و ادیبی سخنور بوده در شعر و نثر دستی توانا داشته است، جعفر بن کمال الدین بحرانی گوید، روزی در مسجد سدره در قریۀ حد حفص از قرای بحرین در مجلس درس و بحثی نشسته بودم و عالم و دانشمند عصر سید حسین بن عبدالرؤف در همان مجلس نشسته بود و پهلوی او سید ناصر قارونی قرار داشت ویکی از مدرسین کتاب مشهور قواعد را قرائت میکرد و سپس داستانی از او آورده است، وی هنگامی که در یکی ازسفرها در کشتی نشسته و طوفان سهمگینی کشتی را به کام امواج خروشان سپرد و هرآن بیم غرق شدن میرفته اشعاری سروده است که این چند شعر از آن است:
خلیلی لو ذقت النبأ قبل هذه
و حدثنی عنها الصدیق المصدق
لعمرکما لم ارتحل قید اصبع
ولو کنت احیی بالرحیل و ارزق
فلا تسلا عنی فانی میت
بلا مریه و الملتقی یوم تخلق
فان عشت حیاً ثم عدت لمثلها
فانی اخوالخرقاء بل انا اخرق،
(از سلافه العصر صص 522 - 525)
لغت نامه دهخدا
نسبت است به قارون،
- گنج قارونی، گنج قارون: که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است، (سندبادنامه ص 231)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
عمل بارور. آبستنی. حمل
لغت نامه دهخدا
تصویری از قارونی
تصویر قارونی
منسوب به قارون
فرهنگ لغت هوشیار
پیشار برشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه (فردوسی)، شیشه آوند شیشه ای، پیکان دراز شیشه، شیشه کوچک مدور که به صورت مثانه سازند و در آن بول کنند، بول شاش تفسره، حقه باروت. یا قاروه برج. قاروره ای که از بالای برج بسوی دشمن اندازند، نوعی از پیکان، جمع قواریر. یا قاروره بر سنگ زدن، ناخوش کردن عیش منغص کردن عشرت
فرهنگ لغت هوشیار
((رَ یا رِ))
ظرفی شیشه ای که نمونه ادرار را در آن کرده نزد پزشک برای معاینه می بردند، نوعی پیکان
فرهنگ فارسی معین
ثمردهی، حاصلخیزی، زایایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از باروری
تصویر باروری
خصوبةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fertility, Fruitfulness, Prolificacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باروری
تصویر باروری
fertilité, fécondité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از باروری
تصویر باروری
fertilidad, fecundidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از باروری
تصویر باروری
фертильность , плодородие , плодовитость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fruchtbarkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باروری
تصویر باروری
родючість , родючість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باروری
تصویر باروری
płodność, urodzajność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باروری
تصویر باروری
生育能力 , 肥沃 , 丰富性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باروری
تصویر باروری
fertilidade, fecundidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باروری
تصویر باروری
زرخیزی , زرخیزی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از باروری
تصویر باروری
উর্বরতা , উর্বরতা , উর্বরতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از باروری
تصویر باروری
uzazi, uzalishaji, ufanisi wa kuzalisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از باروری
تصویر باروری
verimlilik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از باروری
تصویر باروری
비옥 , 비옥함 , 다산성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از باروری
تصویر باروری
肥沃 , 実り , 多産性
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از باروری
تصویر باروری
פוריות , פריון , פוריות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از باروری
تصویر باروری
उर्वरता , उर्वरता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از باروری
تصویر باروری
fertilità, prolificità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باروری
تصویر باروری
ความอุดมสมบูรณ์ , ความอุดมสมบูรณ์ , ความอุดมสมบูรณ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از باروری
تصویر باروری
vruchtbaarheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از باروری
تصویر باروری
kesuburan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی