- قارس
- آب فسرده یخ، زمهریر
معنی قارس - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام قومی از اقوام آریایی که در قسمت جنوبی ایران سکونت کرده بودند، نام ناحیه ای که قوم پارس درآنجا سکونت کرده بودند
خشکاد
پارس
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کاوه آهنگر و سپهدار فریدون پادشاه پیشدادی، نام یکی از خاندانهای بزرگ در دوره اشکانیان، نام پسر قباد و برادر انوشیروان پادشاه ساسانی
فارس
آواز سگ، عوعو، هفهف
نگهدارنده، نگهبان
محوشده، ناپدید شده
مرد با سپر سپر دار
قایق، کرجی، کشتی کوچک
کهنه سازنده، ناپدید کننده
کسی که زبان مادری اش فارسی است
نارسیده، نرسیده، میوۀ خام، کال
حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، پاسبان
کسی که دیگری را به زور به کاری وادارد
ریش کننده، زخم زننده،، ستور تمام دندان، چهارپایی که دندان های نیش او درآمده باشد
ماه سوم از سال میلادی، March
در بازی نرد نوعی باخت دو امتیازی که در آن برنده همۀ مهره هایش از بازی خارج شده باشد، در حالی که حریف همۀ مهره هایش در بازی باشد
در بازی نرد نوعی باخت دو امتیازی که در آن برنده همۀ مهره هایش از بازی خارج شده باشد، در حالی که حریف همۀ مهره هایش در بازی باشد
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
قومی آریایی نژاد که در زمان قدیم در پارس و عیلام سکنی اختیار کرده و مرکّب از چند قبیلۀ برزگر و چند قبیلۀ صحرانشین بودند
بانگ سگ در موقع حمله، عوعو
پارس کردن: عوعو کردن سگ
بانگ سگ در موقع حمله، عوعو
پارس کردن: عوعو کردن سگ
کوبنده، کوبندۀ در، فال زننده، به قرعه، قرعه کشنده
هر یک از قطعات پنج گانۀ وسیع و پیوستۀ خشکی های زمین مثلاً قارۀ آسیا، قارۀ اروپا، برّه
قارۀ سیاه: کنایه از افریقا
قارۀ سیاه: کنایه از افریقا
درخت نشاننده درختکار غرس کننده
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
بزور وادارنده بر کاری
خواننده قرآن یا کتاب آسمانی
کوه کوچک مستدیر، سنگ بزرگ، کوهک خرد جدا از کوهها، خشکی بزرگ در میان آب
نادرست نویسی غارن: فرزند کاوه، فرزند ونداد هرمز از شاهزادگان مازندران شمشیر دار
قرعه کشنده، کوبنده در
خاینده جونده خاینده و جاونده مانند موش
پشه خاکی، خر زهره کوهی
کمان بی زه، دندان گوالش در ستور، رته پندک هندی ریش کننده زخم زننده: قارح تر از عقاب و دلاورتر از غراب هشیارتر ز عقعق و چابک تر از زغن
یک رستنی که ریشه و برگ و گل ندارد و فقط تنه دارد، و ماده کلروفیل در آن نیست، شکلش چتری و غالباً در جاهای مرطوب و یا در تنه درختان میروید
دله هر چه خور، خونمرده
کرجی بلم، آبجوی