جدول جو
جدول جو

معنی فیوضی - جستجوی لغت در جدول جو

فیوضی(فَ ضا)
امرهم فیوضی بینهم، یعنی مختلف اند در آن وتصرف می کند هر کس چیزی که مر دیگری راست. (منتهی الارب). فیضوضی. فیضیضی. فیضوضاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیوض
تصویر فیوض
فیض ها، سودها، بهره و فایده ها، توفیق ها، سعادت ها، بخشش ها، جودها، ریزش ها، آبهای روان، جمع واژۀ فیض
فرهنگ فارسی عمید
(فَیْ یو)
منسوب به فیوم که جایی است در مصر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان آبادان که دارای 900 تن سکنه است. آب آن از رود بهمن شیر و محصول عمده اش غله، خرما و سبزی است. ساکنان از طایفۀ عیدان و اکثر کارگر شرکت نفت اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَیْ یا)
منسوب به فیاض که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ ضو ضا)
فیضوضاء. فوضوضاء. رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فیض. (اقرب الموارد). و رجوع به فیوضات شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ارض ذات فیوض، زمینی که در آن آبهای بسیار و روان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ قَ)
بسیار شدن آب چندانک روان گردد، لبالب رفتن رود، آشکار کردن راز. (منتهی الارب). رجوع به فیض شود، مردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برآمدن جان کسی، فاش گردیدن خبر. (منتهی الارب) ، بسیار شدن چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، روان شدن اشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فیض. رجوع به فیض شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دکنی، شیخ ابوالفیض. برادر شیخ ابوالفضل دکنی است که از افاضل ولایت هند و از مقربان دربار جلال الدین اکبرشاه بوده است. به شعر خود میبالد. گویا حریفان عراقی که در اطرافش هستند از عظمت و هیبت او نمیتوانند در شعرش مداخله کنند، زیرا اشعار عجیبی از دیوانش انتخاب کرده و بعراق فرستاده بود، و بیتهای ذیل از آنهاست:
ای عشق تو از کعبه تراشیده صنم را
پیمانۀ می ساخته قندیل حرم را
هرچند به خاکستر دل کار نداری
آیینه به پیش آر من سوخته دم را
پیش از سپه آرایی میدان قیامت
حسن تو گرفت از سر خورشید علم را
فیضی چو نوشتی ز نیت دود برآمد
ای سوختۀ عشق نگه دار قلم را.
و این هم نمونه ای دیگر است:
مست عشقیم و ریاشوی حرم بادۀ ما
باده پالای در میکده سجادۀ ما
این گل تازه بگیر و ز شرف بر سر نه
کارمغانی ّ بهشت است فرستادۀ ما.
#
خیز و دریوزۀ اقبال کن از حضرت ما
که کم از هیچ سپاهی نبود همت ما.
(از مجمعالخواص صادقی کتابدارص 52 و 53 از ترجمه فارسی).
وی پسر شیخ مبارک و برادر بزرگ شیخ ابوالفضل دکنی است. شیخ فیضی را تألیفات است. مسموع افتاده که نیمه ای از قرآن مجید را بی نقطه تفسیر کرده و کلفتی بی حاصل کشیده. وفاتش در سال 1040 هجری قمری (!) در لاهور اتفاق افتاده است. (از مجمعالفصحاء رضاقلیخان هدایت ج 2 ص 26 ازچ سنگی تهران). ولادتش به سال 954 هجری قمری / 1574 م. در شهر اگرۀ هندوستان اتفاق افتاد. وفاتش به سال 1004 هجری قمری / 1595 میلادی بود. وی در علوم ادبی و دینی مطلع و صاحب تفسیری بنام سواطعالالهام است. وی بعد ازورود به دربار به مرتبۀ امیری و ملک الشعرائی رسید. فیضی از سرآمدان سخن فارسی در هندوستان و در قصیده و غزل و مثنوی صاحب مقامی شامخ است. به تقلید از نظامی مثنویهایی بنام ’سلیمان و بلقیس’ و ’نل و دمن’ و ’هفت کشور’ و ’مرکز ادوار’ و نیز داستان ’گیتا’ را به نظم کشیده. او راست:
شاهنشه بی نبرد عشق است
سلطان خرابه گرد عشق است
در ریگ روان دفینۀ او
در دست تهی خزینۀ او
صد معرکه عارض سپاهش
صد ناله نقیب بارگاهش
از آب جگر گذشته دلتنگ
بر آتش دل نهاده اورنگ...
و نیزاو راست:
فلک زین کجرویهایت نمیگویم که برگردی
شب وصل است خواهم اندکی آهسته تر گردی
ز مهتاب رخش ویرانۀ من روشن است امشب
اگروقت طلوعت آید ای خورشید برگردی
پس از عمری است امشب کوکب اقبال من طالع
تو را ای شب نمیخواهم به وقت خود سحرگردی
عجب نبود که جز روز قیامت پرده نگشایی
که از صبح سعادت از شب من باخبر گردی
تو ای اخترشناس امشب توانی گفت گردون را
که بهر خاطرم برعکس شبهای دگر گردی
مها امشب به جانان درددل دارم میا بیرون
که میترسم خدنگ آه فیضی را سپر گردی.
و نیز این رباعی از اوست:
آن روز که کردند شمار من و تو
بردند ز دست اختیار من و تو
فارغ بنشین که کارساز دوجهان
پیش از من و تو ساخته کار من و تو.
(از گنج سخن تألیف ذبیح الله صفا ج 3 ص 53 تا 61).
رجوع به تذکره های مخزن الغرایب و صحف ابراهیم و نیز رجوع به تاریخ ادبیات رضازادۀ شفق ص 374 و 375 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ضا)
قوم فوضی، گروه برابر که میان ایشان رئیس بزرگتر نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوم پراکنده. (منتهی الارب) ، گروه همدیگردرآمیخته: نعام فوضی، شترمرغ با هم درآمیخته. (منتهی الارب). آمیخته. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فوضی
تصویر فوضی
آمیزش و برابری
فرهنگ لغت هوشیار
آب راه افتادن، لبالبی رود، راز آشکاری، به لب رسیدن جان، فراوانی جمع فیض (جمع فیوض فیوضات آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیوض
تصویر فیوض
((فُ))
جمع فیض
فرهنگ فارسی معین