دهی است از بخش مرکزی شهرستان آبادان که دارای 100 تن سکنه است. آب آن از بهمن شیر و محصول عمده اش خرما و سبزی. اهالی از طایفۀ دریس و اغلب ماهیگیر یا کارگر شرکت نفت اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان آبادان که دارای 100 تن سکنه است. آب آن از بهمن شیر و محصول عمده اش خرما و سبزی. اهالی از طایفۀ دریس و اغلب ماهیگیر یا کارگر شرکت نفت اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
برگ مقل. ج، طفی. (منتهی الارب). خوصۀ مقل. (فهرست مخزن الادویه). اسلم. شاخه های مقل، ماری است خبیث که بر پشت دو خط سپید دارد مانند دو برگ مقل و منه الحدیث: اقتلوا ذوالطفیتین. (منتهی الارب)
برگ مقل. ج، طفی. (منتهی الارب). خوصۀ مقل. (فهرست مخزن الادویه). اسلم. شاخه های مقل، ماری است خبیث که بر پشت دو خط سپید دارد مانند دو برگ مقل و منه الحدیث: اقتلوا ذوالطفیتین. (منتهی الارب)
نادان و کم عقل. (غیاث) (آنندراج). نادان. ج، سفهاء. (مهذب الاسماء). بی خرد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : چکنم گر سفیه را گردن نتوان نرم کردن از داشن. لبیبی. مگر زین ملحدی باشد سفیهی که چشم سرش کور و گوش دل کر. ناصرخسرو. نه چو او در شتاب طبع سفیه نه چو او در درنگ رای حلیم. مسعودسعد. و کفشگران درغابش و کلاه گران آوه و جولاهگان قم و سفیهان ورامین را به بهشت فرستد. (کتاب النقض ص 583). خاقانی را اگر سفیهی هنگام جدل زبان فروبست. خاقانی. گر بد گوید ترا سفیهی چاره نبود بجز شنیدن. (از جوامعالحکایات). شعله میزد آتش جان سفیه کآتشی بود الولد سرابیه. مولوی. نگه کرد رنجیده در من فقیه نگه کردن عاقل اندر سفیه. سعدی. ای سفیه لایعلم شیر را با تو چه مناسبت است. (گلستان سعدی) ، آنکه قدر مال را نداند، مسرف و تباه کار. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جامۀ سست باف: ثوب سفیه. (منتهی الارب). - زمام سفیه، مهار ناراست و مضطرب. (منتهی الارب). - مهار سفیه، مهار ناراست و مضطرب. (آنندراج)
نادان و کم عقل. (غیاث) (آنندراج). نادان. ج، سفهاء. (مهذب الاسماء). بی خرد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : چکنم گر سفیه را گردن نتوان نرم کردن از داشن. لبیبی. مگر زین ملحدی باشد سفیهی که چشم سرش کور و گوش دل کر. ناصرخسرو. نه چو او در شتاب طبع سفیه نه چو او در درنگ رای حلیم. مسعودسعد. و کفشگران درغابش و کلاه گران آوه و جولاهگان قم و سفیهان ورامین را به بهشت فرستد. (کتاب النقض ص 583). خاقانی را اگر سفیهی هنگام جدل زبان فروبست. خاقانی. گر بد گوید ترا سفیهی چاره نبود بجز شنیدن. (از جوامعالحکایات). شعله میزد آتش جان سفیه کآتشی بود الولد سرابیه. مولوی. نگه کرد رنجیده در من فقیه نگه کردن عاقل اندر سفیه. سعدی. ای سفیه لایعلم شیر را با تو چه مناسبت است. (گلستان سعدی) ، آنکه قدر مال را نداند، مسرف و تباه کار. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جامۀ سست باف: ثوب سفیه. (منتهی الارب). - زمام سفیه، مهار ناراست و مضطرب. (منتهی الارب). - مهار سفیه، مهار ناراست و مضطرب. (آنندراج)
تأنیث صفی. ج، صفیات. رجوع به صفی شود، خرمابن بسیار بار، ناقۀ بسیار شیر، گزیده از غنیمت. ج، صفایا. (منتهی الارب) ، آنچه برگزیند رئیس لشکر از غنیمت پیش از آنکه قسمت کنند از برای خود. ج، صفایا. (مهذب الاسماء)
تأنیث صفی. ج، صفیات. رجوع به صفی شود، خرمابن بسیار بار، ناقۀ بسیار شیر، گزیده از غنیمت. ج، صفایا. (منتهی الارب) ، آنچه برگزیند رئیس لشکر از غنیمت پیش از آنکه قسمت کنند از برای خود. ج، صفایا. (مهذب الاسماء)
زاهده. زنی مشهور به زهد و صلاح و در عهد سلطان ابوسعید از ملوک ایلخانیان در ایران میزیست، قونقرات خاتون همشیرۀ پادشاه مذکور با وی روابط صمیمانه داشت و بزیارت او میرفت. (قاموس الاعلام ترکی) دختر شیخ جمال الدین خلوتی است، زنی زاهدۀ عابده بود. پدر او در اثنای حج درگذشت و بموجب وصیت او صفیه بعقدازدواج شیخ سنبل سنان درآمد. (قاموس الاعلام ترکی) باهلیه. وی یکی از زنان شاعر است. در عیون الاخبار نام او آمده و قطعه ای را که در رثاء خواهر خویش سروده در آنجا ثبت است. (عیون الاخبار ج 3 ص 66) وی یکی از مشاهیر محدثات و دختر یاقوت بن عبداﷲالحبشی و از شیوخ امام سیوطی بشمار میرود. به سال 804 هجری قمری تولد یافت. (قاموس الاعلام ترکی) دختر خطاب، یکی از صحابیات و خواهر عمر است و با قدامه بن فطمونه ازدواج کرد. (قاموس الاعلام ترکی) دختر بجیر هذلی، یکی از صحابیات است و حدیثی درباره آب زمزم روایت کرده است. (قاموس الاعلام ترکی) دختر شیبه، یکی از صحابیات و راویۀ احادیث است. (قاموس الاعلام ترکی) دختر معاویه بن ابی سفیان است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 125)
زاهده. زنی مشهور به زهد و صلاح و در عهد سلطان ابوسعید از ملوک ایلخانیان در ایران میزیست، قونقرات خاتون همشیرۀ پادشاه مذکور با وی روابط صمیمانه داشت و بزیارت او میرفت. (قاموس الاعلام ترکی) دختر شیخ جمال الدین خلوتی است، زنی زاهدۀ عابده بود. پدر او در اثنای حج درگذشت و بموجب وصیت او صفیه بعقدازدواج شیخ سنبل سنان درآمد. (قاموس الاعلام ترکی) باهلیه. وی یکی از زنان شاعر است. در عیون الاخبار نام او آمده و قطعه ای را که در رثاء خواهر خویش سروده در آنجا ثبت است. (عیون الاخبار ج 3 ص 66) وی یکی از مشاهیر محدثات و دختر یاقوت بن عبداﷲالحبشی و از شیوخ امام سیوطی بشمار میرود. به سال 804 هجری قمری تولد یافت. (قاموس الاعلام ترکی) دختر خطاب، یکی از صحابیات و خواهر عمر است و با قدامه بن فطمونه ازدواج کرد. (قاموس الاعلام ترکی) دختر بجیر هذلی، یکی از صحابیات است و حدیثی درباره آب زمزم روایت کرده است. (قاموس الاعلام ترکی) دختر شیبه، یکی از صحابیات و راویۀ احادیث است. (قاموس الاعلام ترکی) دختر معاویه بن ابی سفیان است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 125)
خفیه. نهان. (یادداشت بخط مؤلف). پوشیده. عدم آشکار. مخفی. (از ناظم الاطباء) : ادعوا ربکم تضرعاً و خفیهً. (قرآن 55/7). قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعاً و خفیهً لئن انجی̍نا من هذه لنکونن ّ من الشاکرین. (قرآن 63/6). خفیه می گفتند سرها این بدان تا نباید که خدا دریابد آن. مولوی. خفیه می گویند نامت را کنون خفیه هم بانگ نماز ای ذوفنون. مولوی. دگر بخفیه نمی بایدم شراب و سماع که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است. سعدی. که یکی از ملوک حواشی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند بر ما گران آمد. (گلستان سعدی). سعدی بخفیه خون جگر خورد بارها این بار پرده از سر اسرار برگرفت. سعدی (بدایع). کریم عزوجل غیب دان و مطلع است گرش بجهر بخوانی و گر بخفیه دراز. سعدی. - خفیه محال، زمین مخفی از حکومت. (ناظم الاطباء). - در خفیه، در نهانی. پنهانی. پوشیده. ، جاسوس. (یادداشت بخط مؤلف). پلیس مخفی. - پلیس خفیه، کارآگاه. ، آشکارا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از اضداد است
خفیه. نهان. (یادداشت بخط مؤلف). پوشیده. عدم آشکار. مخفی. (از ناظم الاطباء) : ادعوا ربکم تضرعاً و خُفْیَهً. (قرآن 55/7). قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعاً و خُفْیَهً لئن انجی̍نا من هذه لنکونن َّ من الشاکرین. (قرآن 63/6). خفیه می گفتند سرها این بدان تا نباید که خدا دریابد آن. مولوی. خفیه می گویند نامت را کنون خفیه هم بانگ نماز ای ذوفنون. مولوی. دگر بخفیه نمی بایدم شراب و سماع که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است. سعدی. که یکی از ملوک حواشی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند بر ما گران آمد. (گلستان سعدی). سعدی بخفیه خون جگر خورد بارها این بار پرده از سر اسرار برگرفت. سعدی (بدایع). کریم عزوجل غیب دان و مطلع است گرش بجهر بخوانی و گر بخفیه دراز. سعدی. - خفیه محال، زمین مخفی از حکومت. (ناظم الاطباء). - در خفیه، در نهانی. پنهانی. پوشیده. ، جاسوس. (یادداشت بخط مؤلف). پلیس مخفی. - پلیس خفیه، کارآگاه. ، آشکارا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از اضداد است