جدول جو
جدول جو

معنی فینگنی - جستجوی لغت در جدول جو

فینگنی
کسی که تو دماغی حرف بزند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرنگی
تصویر فرنگی
از مردم فرنگ، اروپایی، تهیه شده یا نشئت گرفته از اروپا مثلاً نخودفرنگی، گوجه فرنگی، رایج در اروپا
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به فین که از قرای کاشان است، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، کوچک، ریزه، فنغلی، فنقلی، فسقلی، (یادداشتهای مؤلف)،
نیز نام کوچکترین ریگ است از سه ریگ، که در بازی یکی از آنها را در دست پنهان کنند و از دیگری پرسند: گاو، گوساله یا فینگیلی ؟ یعنی: کدام سنگ در دست من است ؟ (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرد دراز و نیکو موی، شعر فینان، موی دراز و نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ظفرالدین، شاعری از اهل همدان و در خدمت ملکشاه سلجوقی بوده است. این شعر از اوست:
به هنر باش هرچه خواهی کن
نه بزرگی به مادر و پدر است
نافۀ مشک را ببین به مثل
کاین قیاسی بدیع و معتبر است.
(از قاموس الاعلام)
(شیخ...) ابن الداعی بن ظفر الحمدانی القزوینی، مکنی به ابوسلیمان. فقیه صالح از شاگردان ابی علی بن شیخ ابی جعفر طوسی است و او را نظمی لطیف است. (روضات ص 337)
(السید ابی الفضل...) ابن الداعی بن مهدی العلوی العمری الاسترآبادی. فقیه ثقۀ صالح از شاگردان شیخ ابوالفتح کراجکی. (روضات ص 337)
(شیخ...) ابن همام بن سعد الاردستانی. شیخ منتجب الدین در فهرست خویش وی را امام لغت گفته است. (روضات ص 337)
لغت نامه دهخدا
خالدار، مینکلیغ، منگلی، (سنگلاخ)
لغت نامه دهخدا
(لانْ نِ مِ)
نام کرسی بخش در ایالت (لزر) از ولایت مند فرانسه. دارای راه آهن و 3930 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
این کلمه بصورت جمع (عینانیان) در بیت ذیل از فردوسی در برخی از نسخ شاهنامه آمده است که ظاهراً ساکنان عینان منظور است. و در برخی نسخ دیگر ’غسانیان’ ضبط شده است:
ز عینانیان طائر شیردل
که دادی فلک را به شمشیر دل.
رجوع به عینان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نسبت است به عینون از قرای بیت المقدس، و عبدالصمد بن محمد عینونی مقدسی محدث منسوب بدانجاست. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ نی)
منسوب به عینین، که دهی است به بحرین، و خلید عینینی از آن ده است. (از منتهی الارب). و رجوع به عینین شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
مؤنث فینان. (منتهی الارب). رجوع به فینان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ کَ دَ)
افکندنی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فکندن و افکندنی شود
لغت نامه دهخدا
فنیقی، رجوع به فنیقی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بروایتی منسوب است به قریه ای از قراء بصره که آن را بینون خوانندو بگمان من بعید نیست که منسوب به بینون یا بینونه باشد، که ابوعبداﷲ بینونی بصری بدان منسوب است. (از معجم البلدان). و نیز رجوع به انساب سمعانی میشود
لغت نامه دهخدا
کسی که آب بینیش غالباً فروریزد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مینگلی
تصویر مینگلی
خالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنگی
تصویر فتنگی
فتنه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینگی
تصویر فینگی
کسی که آب بینیش غالبا فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینان
تصویر فینان
گیسوی دراز، مرد دراز موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینانه
تصویر فینانه
پر شاخه: درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنگی
تصویر فرنگی
اروپایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینیقی
تصویر فینیقی
منسوب به فینیقیه. از مردم فینیقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنگی
تصویر فرنگی
منسوب به فرنگ، اروپایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فینگی
تصویر فینگی
کسی که آب بینیش غالباً فرو ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ینگی
تصویر ینگی
((یَ گِ))
نو، جدید
فرهنگ فارسی معین
نوک، نوک تیز داس و سایر ابزار برنده در کشاورزی، تیغه
فرهنگ گویش مازندرانی
تو دماغی حرف زدن، نوعی حشره که در مکان های بدبو پرواز کند
فرهنگ گویش مازندرانی
لقبی ناخوشایند در تحقیر افراد
فرهنگ گویش مازندرانی
غرغر، کسی که حرفهایش تو دماغی باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تودماغی حرف زدن، نوعی زنبور
فرهنگ گویش مازندرانی
بینداز
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی زنبور وحشی، آدم سمج و اعصاب خردکن
فرهنگ گویش مازندرانی
با پا، به وسیله پا
فرهنگ گویش مازندرانی
حالت خزیدن پیدا کردن، خزیدن
دیکشنری اردو به فارسی