جدول جو
جدول جو

معنی فیلگون - جستجوی لغت در جدول جو

فیلگون
پیلگون، (فرهنگ فارسی معین)، به رنگ فیل، فیل رنگ، دارای جثه ای شبیه فیل، فیل مانند، فیلوار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیلگون
تصویر نیلگون
(دخترانه)
نیل (سنسکریت) + گون (فارسی) به رنگ نیل، کبود، لاجوردی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیلبان
تصویر فیلبان
نگهبان پیل، کسی که بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان، پیلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میلیون
تصویر میلیون
عدی معادل هزارهزار، دو کرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیلگون
تصویر نیلگون
کبودرنگ، به رنگ نیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیلگوش
تصویر فیلگوش
زنبق، سوسن آزاد، سوسن سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیلیون
تصویر بیلیون
عددی معادل ۱۰۹، میلیارد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی حیوان مانا به مردم که گوشهای بزرگ دارند که گاه خفتن یکی را بستر و دیگری را لحاف کنند، و آنان را گوش بسران نیز گویند، (یادداشت مؤلف) : گفتند شاها هر یکی چند گزند، برهنه، و دو گوش دارند چون گوش فیل، یکی گوش زیر افکنند و یکی زبر، (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لُنْ)
در قرن دوم میلادی میزیست. از مردم فنیقیه بود و چون تألیفات خود را به زبان یونانی نوشت به یونانی معروف گشت. کتاب او در تاریخ فنیقیه است و به نام یکی از حکمای قدیم فنیقیه سان خود خونیاتن نام دارد. از کتاب او قسمتهایی باقی مانده است که مربوط به خلقت و اساطیر است و راوسویوس از وی اقتباس کرده، و از همان قسمتها معلوم است که به ارباب انواع یونانی عقیده داشته است. (از ایران باستان پیرنیا ص 87)
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از چرام (قسمت دوم از اقسام چهار بنچۀ ایل جانکی کوه گیلویۀ فارس). (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
پیلگوش، (فرهنگ فارسی معین)، سوسن، (یادداشت مؤلف)، نام گلی است از جنس سوسن، لیکن خالهای سیاه دارد، (برهان) :
می خور که ت باد نوش بر سمن و فیلگوش
روز رش و رام و جوش روز خور و ماه باد،
منوچهری،
، گل نیلوفر را نیز گویند، نام دارویی هم هست که آن را به عربی آذان الفیل خوانند، و اگر بیخ آن را بر بدن مالند افعی نگزد، نام نوعی از حلوا هم هست، (از برهان)، نوعی شیرینی است که بیشتر گوش فیل گویند، رجوع به پیلگوش شود
لغت نامه دهخدا
برنگ فیل، همانند فیل از گرانی و تناوری، چون پیل بجثه
لغت نامه دهخدا
به رنگ نیل، کبود، لاجوردی، آسمانگون، (ناظم الاطباء)، آبی تند، آبی سیر، ادکن، نیل فام، نیل رنگ:
هوا گشت چون چادر نیلگون
زمین هم به کردار دریای خون،
فردوسی،
بپوشید پس جامۀ نیلگون
همان نیلگون غرق گشته به خون،
فردوسی،
سپیده چو بر چرخ لشکر کشید
شب نیلگون دامن اندرکشید،
فردوسی،
برآمد پیل گون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بی دلان شیدا،
فرخی،
هوا به رنگ نیلگون یکی قبا
شهاب بند سرخ بر قبای او،
منوچهری،
شاخ بنفشه باز چو زلفین دوست گشت
افکند نیلگون به سرش معجر کتان،
اسدی،
در او شش ستون خیمۀ نیلگون
ز سیمش همه میخ و از زر ستون،
اسدی،
چو دریاست این گنبد نیلگون
زمین چون جزیره میان اندرون،
اسدی،
باقی است روح کردۀ یزدان و جسم تو
فانی است زآنکه کردۀ این نیلگون رحاست،
ناصرخسرو،
خود چنین برشد بلند از ذات خویش
خیر خیر این نیلگون بی در کلات،
ناصرخسرو،
چیزی همی عجب تر از این در چه بایدت
بسته به بند سخت در این نیلگون کره،
ناصرخسرو،
گردون پیر گشت مرید کمال او
پوشید از ارادتش این نیلگون وطا،
خاقانی،
چون سیب نخلبند بریزد به سوک او
زرین ترنج فلکه این نیلگون خیام،
خاقانی،
بنفشه نیلگون و لاله دلسوز
نقاب گل ربوده باد نوروز،
نظامی،
شب و روز ازین پردۀ نیلگون
بسی بازی چابک آرد برون،
نظامی،
ز بس پیل کآمد به چالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون،
نظامی،
بطانۀ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهارۀ کحلی فرودوختند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 267)،
- نیلگون پرده، نیلگون وطا، کنایه از آسمان است:
در آن ماند کاین پردۀ نیلگون
چه بازی شب از پرده آرد برون،
نظامی،
- نیلگون پرده ها، کنایه از آسمان ها است، (انجمن آرا) (برهان قاطع)،
- نیلگون چرخ، کنایه از آسمان است،
- نیلگون چادر، کنایه از آسمان است:
چو خورشید از آن چادر نیلگون
غمی شد بدرید و آمد برون،
فردوسی،
- نیلگون حصار، کنایه از آسمان است،
- نیلگون خیام، کنایه از آسمانها، (برهان قاطع) (آنندراج)،
رو که ز میخ سرای پردۀ قدرت
فلکۀ این نیلگون خیام برآمد،
خاقانی،
- نیلگون رحا (رحی)، آسیای کبود،
-، کنایه از آسمان است:
باقی است روح کردۀ یزدان و جسم تو
فانی است زآنکه کردۀ این نیلگون رحاست،
ناصرخسرو،
- نیلگون گنبد، کنایه از آسمان است،
- نیلگون وطا، کنایه از آسمان است، (از برهان) :
گردون پیر گشت مرید کمال او
پوشید بر ارادتش این نیلگون وطا،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
عملی که زنان در شب چهارشنبه سوری برای اطلاع از آینده (ازدواج بهبود مرض و غیره) کنند و آن چنان است که نیت کنند و در سر چهارراهی ایستند و بسخن نخستین کسانی که از آنجا رد شوند گوش دهند و همان را تعبیر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلسوف
تصویر فیلسوف
آنکه دوستدار حکمت باشد و کسی که فلسفه داند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلقوس
تصویر فیلقوس
نام پدر اسکندر مکدونی فیلیپ (فیلق اوس میر لشکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلجوش
تصویر فیلجوش
پیلگوش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فولیون
تصویر فولیون
یونانی مریم نخودی از گیاهان مریم نخودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلبان
تصویر فیلبان
پیلبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسلیون
تصویر فسلیون
یونانی تازی گشته اسفرزه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیلیون
تصویر فسیلیون
فسلیون بنگرید به فسلیون
فرهنگ لغت هوشیار
گژف گون تیره گون برنگ قیر سیاه فام: شب آمد جهان قیرگون شد برنگ همه بازگشتند لشکر ز جمگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میلیون
تصویر میلیون
فرانسوی وسان سد بیور هزارهزار دوکرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلیون
تصویر بیلیون
هزار ملیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالگوی
تصویر فالگوی
آنکه فال زند و پیش بینی کند فالگیر فال زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمگون
تصویر سیمگون
نقره گون سپید فام، نوعی اسب سپید رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلگوش
تصویر پیلگوش
آنچه مانند گوش فیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی نارون (این واژه پارسی است و با نار تازی هیچ پیوندی ندارد) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیلگون
تصویر نیلگون
لاجوردی، کبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلگون
تصویر پیلگون
برنگ پیل بلون فیل، مانند فیل از گرانی و تناوری دارای جثه فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیشگون
تصویر نیشگون
فشار بجایی از بدن کسی بوسیله دو انگشت شست و سبابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیلگون
تصویر نیلگون
((نِ))
لاجوردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیلگون
تصویر پیلگون
به رنگ پیل، خاکستری، مانند فیل از بزرگی و سنگینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیلسوف
تصویر فیلسوف
فرزانه
فرهنگ واژه فارسی سره
آبی، ارزق، اغبر، کبود، کبود، نیلی، نیل فام
فرهنگ واژه مترادف متضاد