جدول جو
جدول جو

معنی فیلگوشک - جستجوی لغت در جدول جو

فیلگوشک(شَ)
پیلگوشک. (فرهنگ فارسی معین). مصغر فیلگوش. فیلگوش خرد. رجوع به فیلگوش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیلگوش
تصویر فیلگوش
زنبق، سوسن آزاد، سوسن سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیل گوشک
تصویر پیل گوشک
ترشک، ریواس
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
مصغر پیلگوش، گل ریواس. نورالریباس. گل ریواج. (برهان). غدر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
پیلگوش، (فرهنگ فارسی معین)، سوسن، (یادداشت مؤلف)، نام گلی است از جنس سوسن، لیکن خالهای سیاه دارد، (برهان) :
می خور که ت باد نوش بر سمن و فیلگوش
روز رش و رام و جوش روز خور و ماه باد،
منوچهری،
، گل نیلوفر را نیز گویند، نام دارویی هم هست که آن را به عربی آذان الفیل خوانند، و اگر بیخ آن را بر بدن مالند افعی نگزد، نام نوعی از حلوا هم هست، (از برهان)، نوعی شیرینی است که بیشتر گوش فیل گویند، رجوع به پیلگوش شود
لغت نامه دهخدا
نوعی حیوان مانا به مردم که گوشهای بزرگ دارند که گاه خفتن یکی را بستر و دیگری را لحاف کنند، و آنان را گوش بسران نیز گویند، (یادداشت مؤلف) : گفتند شاها هر یکی چند گزند، برهنه، و دو گوش دارند چون گوش فیل، یکی گوش زیر افکنند و یکی زبر، (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پیلغوش، پیغلوش، سوسن منقش، فیلگوش، آذان الفیل، (منتهی الارب)، نوعی سوسن که آن را آسمانگون گویند و بر کنار آن نقطه های سیاه بود مانند خالی که بر روی خوبان باشد و رخنه های کوچک دارد، رجوع به پیلغوش شود:
بر پیلگوش قطرۀباران نگاه کن
چون اشک چشم عاشق گریان غمزده
گویی که پر باز سفید است برگ آن
منقار بازلؤلؤ ناسفته برچده،
کسائی،
می خور کت باد نوش، بر سمن و پیلگوش
روزرش و رام و جوش، روز خور و ماه و باد،
منوچهری،
آمد بباغ نرگس چون عاشق دژم
وز عشق پیلگوش درآورده سر به هم،
منوچهری،
غنچه با چشم گاو چشم بناز
مرغ با گوش پیلگوش براز،
نظامی،
شمال انگیخته هر سو خروشی
زده بر گاو چشمی پیلگوشی،
نظامی،
باد از غبار اسب تو حسن بصر نهد
پنهان ز روح نامیه در چشم پیلگوش،
سیف اسفرنگی،
بی نورتر ز بخت خود از خشم پیلگوش
بی برگ تر ز فضل خود از شاخ نسترن،
سیف اسفرنگی،
جلیس او شوی آنگه که چشم و گوشت را
کزآن جمال و فعال حبیب دریابی
چو گاو چشم ز دیدار عیب سازی کور
چو پیلگوش ز گفتار خلق کر یابی،
سلمان (از شرفنامه)،
، گل نیلوفر، (برهان)، اسم فارسی لوف الکبیر، (تحفۀ حکیم مؤمن)، لوف الصغیر، نام دوائی که آنرا لوف گویند و بیخ آنرا بعربی اصل اللوف و بیونانی دیوباقونیطس خوانند، (برهان)، نام داروئی است که عورات بسایند و در سر بمالند و عطاران در اخلاط خوشبویها ترکیب کنند، هندش نکه گویند، (شرفنامه)،
که گوشی چون فیل دارد باعتقاد عوام،
قومی از یأجوج که گوش پهن دارند، (فرهنگ نظام) :
از آن پیلگوشان برآورد جوش
بهر گوشه ز ایشان سرافکند و گوش،
اسدی،
پدید آمد از بیشه وز تیغ کوه
ازان پیل گوشان گروها گروه،
اسدی،
،
خاک انداز، چیزی باشد بترکیب بیلی پهن که دو پهلوی آنرا بلند کنند و یک پهلو او را صاف و دسته ای بر او نهند و خاک و خاشاک در آن پر کنند وبیرون ریزند، (انجمن آرا) :
آفتابش پیلگوش خاکروب
آسمانش گنبد خرگاه باد،
ابوالفرج رونی،
،
نام حلوائی است، (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
عملی که زنان در شب چهارشنبه سوری کنند، و آن ایستادن بر سر چهارراه ها و تفأل و تطیر به گفتار عابرین باشد، (یادداشت بخط مؤلف)، به آواز مردم گوش گذاشته از سخن آنها فال گرفتن، (آنندراج)، رجوع به فال و فال کلند شود
لغت نامه دهخدا
پیلگون، (فرهنگ فارسی معین)، به رنگ فیل، فیل رنگ، دارای جثه ای شبیه فیل، فیل مانند، فیلوار
لغت نامه دهخدا
پیلگوش، فیلگوش، رجوع به فیلگوش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیلگوشک
تصویر پیلگوشک
مصغر پیلگوش پیلگوش خرد، ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلگوش
تصویر پیلگوش
آنچه مانند گوش فیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
عملی که زنان در شب چهارشنبه سوری برای اطلاع از آینده (ازدواج بهبود مرض و غیره) کنند و آن چنان است که نیت کنند و در سر چهارراهی ایستند و بسخن نخستین کسانی که از آنجا رد شوند گوش دهند و همان را تعبیر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلجوش
تصویر فیلجوش
پیلگوش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلگوشک
تصویر پیلگوشک
((شَ))
ترشک، ریواس
فرهنگ فارسی معین