جدول جو
جدول جو

معنی فیف - جستجوی لغت در جدول جو

فیف
به سریانی انفخه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
فیف
(فَ)
یا فیف الریح. جای معروفی است در بلندیهای نجد و مربوط به روزی از ایام معروف عرب است (معجم البلدان) ، که در آن جنگی میان خثعم و بنی عامر بود. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
فیف
(فَ)
جای برابر و هموار. (منتهی الارب). مکان مستوی. (اقرب الموارد) ، بیابان بی آب، زمین مختلف الریاح. ج، افیاف، فیوف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زمین بادخیز یا بادگیر
لغت نامه دهخدا
فیف
کویر بیابان بی آب، جای هموار، راه میان دو کوه
تصویری از فیف
تصویر فیف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفیف
تصویر عفیف
(دخترانه)
دارای عفت، پرهیزکار، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
مقابل شدید، کم اثر مثلاً درد خفیف، کنایه از خوار، حقیر، کنایه از کم، اندک مثلاً صدای خفیف، نور خفیف، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن»، مقابل ثقیل، سبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیفا
تصویر فیفا
زمین و جای فراخ و هموار، بیابان بی آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفیف
تصویر عفیف
کسی که از کار بد و حرام خودداری می کند، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
آسمان خانه و سقف. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). سقف. (از اقرب الموارد). آسمانه، درخت تر جنبان و غیر آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فراخ سالی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). خصب. یقال: ارض ذات رفیف، ای خصب. (اقرب الموارد) ، سوسن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) ، روزن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). روشن (روزن). (از اقرب الموارد) ، جامۀ تنگ، ذات الرفیف، کشتیهای بهم بسته در دریا جهت عبور ملوک و امرا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). در شعر اعشی دو یا سه کشتی بهم بسته برای عبور پادشاه، گویند مقصود او در شعر بساتین است. (از اقرب الموارد).
- رفیف الاخلاق، نیکخوی. از رفیف به معنی گیاه در اهتزاز بسبب سرسبزی و نضارت. (از اقرب الموارد). خوش خوی. خوش خلق
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
هو من ضفیفنا و لفیفنا، او ازجملۀ کسانی است که با خود آمیزیم وقتی که ایشان را امور خراب سازد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَ صُ)
حفیف فرس، شنیده شدن آواز رفتار اسپ در دویدن. (اقرب الموارد). شنیدن آواز اسپ وقت مهمیز کردن (؟) ، آواز آمدن از درخت چون باد جهد. (زوزنی) ، شنیده شدن آواز پوست افعی، شنیده شدن آواز پر مرغ، شنیده شدن آواز شعلۀ آتش، بشدت باریدن بدانگونه که از آن آواز حفیف برآید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سبک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). مقابل ثقیل. ضد گران و سنگین. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خفاف، اخفاف، اخفّاء. هو الذی خلقکم من نفس واحده و جعل منها زوجها لیسکن الیها فلما تغشّی̍ها حملت حملا خفیفاً فمرت به فلما اثقلت دعوا اﷲ ربهما لئن آتیتنا صالحا لنکونن ّ من الشاکرین. (قرآن 189/7) ، شخص سبک. بی قدر. حقیر. بی وقار. خوار. (ناظم الاطباء) :
این سخن پایان ندارد وآن خفیف
می نویسد رقعه در طمع عفیف.
مولوی.
، نرم. آهسته. (یادداشت بخط مؤلف).
- مشی خفیف، رفتن نرم.
، آنچه از مرکز بمحیط رود و تا آنجا نرسد نیارامد. (از کائنات جو ابوحاتم اسفزاری) ، خفیف نزد اهل قوافی شعر منهوک را گویند. (از کشاف اصطلاحات فنون). رجوع به منهوک در این لغت نامه شود، (اصطلاح عروض) خفیف نزد عروضیان، اسم بحریست که وزن آن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن باشد دو بار، چنانکه در عنوان اشرف گفته شده است در جامعالصنایع آمده: بحر خفیف را دو وزن می باشد: یکی تام و دیگری مجزو، اولین جمیع اجزاء بدین مثال:
ز خفیف ار طلب کنی مثلی را تو وزن کن.
فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن.
دوم دو جزء بر اصل و یکی محذوف و مثال آن این شعر:
ز خفیف آن نمونه کش بسخن
فعلاتن مفاعلن فعلن.
(از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
وی شاگرد علی بن عیسی و علی بن عیسی شاگرد خلف مروزی است. او از صناع حاذق و فاضل آلات جنگی بود. (از فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر دیگر خف و خفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تنگ پالان شتر، نام شیطان، نام گیاهی است. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
اندک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات). ناقص. (منتهی الارب) ، ناتمام. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قریب زمین پریدن طائر یا بر زمین نشسته جنبانیدن هر دو بال را. (از منتهی الارب). حرکت دادن پرنده دو بال خود را، چون کبوتر. و در حدیث است که ’یؤکل ما دف لا ما صف’، یعنی پرنده ای که در پرواز بالهای خود را حرکت دهد، چون کبوتر، نه آنکه بال خود را بهم نزند، چون کرکس و نسر. (از اقرب الموارد). پریدن مرغ بر روی زمین. (تاج المصادر بیهقی). جنبش بال طیر گاه پریدن.مقابل صفیف. بهم زدن بال در طائر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : الثانی (من محرمات الطیر) ما کان صفیفه أکثر من دفیفه. (شرایع محقق حلی). و رجوع به دف ّ شود، نرم رفتن. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). راه رفتن با نرمی و سبکی. (از اقرب الموارد)، نرم ازرفتار شتر. (منتهی الارب). حرکت کردن شتران با نرمی. (از اقرب الموارد). دف ّ. و رجوع به دف شود، رفتار نرم. (منتهی الارب)، امکان پذیر و مهیا شدن امر برای کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پشت پریدن مرغ و مرور کردن بر روی زمین و رفتن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ ی یِ)
مصغر عفیف است و آن نام چند تن باشد. (از منتهی الارب). رجوع به عفیف شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی دودالثفل است و به عربی اسم اقحوان است و به سریانی قثاء. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پارسا. (منتهی الارب). مرد پارسا و پرهیزگار از حرام. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارسا و پرهیزگار. (دهار). کسی که عفت پیشه دارد. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). پاکدامن. (دستور اللغه). خویشتن دار. خوددار. آبرومند. باعفت. عف ّ ج، أعفّاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : به کمتر زله ای عقوبات عفیف کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 368).
- عفیف الطعمه، حلال خوار. (یادداشت به خط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آواز مار که از پوست آن برآید. آواز پوست افعی. بانگ پوست مار. (مهذب الاسماء). آواز جنبش یا رفتن افعی، آواز بال مرغ در پریدن. (منتهی الارب). آواز بال مرغان. بانگ پر مرغ. (مهذب الاسماء).
- حفیف الطائر، آواز پر او.
، آواز درخت چون باد جهد. (زوزنی). آواز شاخهای درخت چون باد بر آن وزد. (اقرب الموارد). آواز درخت بوزیدن باد، آواز فروختن آتش. آواز شعلۀ آتش، آواز رفتار اسب و جز آن. (منتهی الارب). آواز رفتار اسپ در دویدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از عفیف
تصویر عفیف
پارسا و پرهیزگار از حرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفیف
تصویر صفیف
کباب سنگک گوشتی که بر ریگ گسترده بریان شود
فرهنگ لغت هوشیار
سوز سرما خنکی، باد سرد، گرمی آفتاب از واژگان دو پهلو، تنک گردیدن جامه نازک شدن جامه، چیز کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیف
تصویر سفیف
زیغ (بساط بوریا) از برگ خرما، تنگ پالان، از نام های اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
سبک، ضد سنگین و گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیف
تصویر رفیف
درخشیدن و روشن گردیدن گونه کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفیف
تصویر ذفیف
سبکی، تند و سبک، تیز رو، شمشیر بران، اندک، خار پشت نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفیف
تصویر طفیف
کم خرد کوچک، نارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیف
تصویر عفیف
((عَ))
پرهیزگار، پاکدامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
((خَ))
سبک، دارای وزن اندک، دارای شدت کم، خوار، زبون، مختصر، اندک، یکی از بحرهای نوزده گانه شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیفا
تصویر فیفا
((فَ))
بیابان، بیابان بی آب، تخته سنگ نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
کوچک
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی