جدول جو
جدول جو

معنی فیضوضه - جستجوی لغت در جدول جو

فیضوضه(ذَ)
بسیار شدن آب، چندانکه روان گردد. (منتهی الارب). فیض. فیضان، لبالب رفتن رود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فیضان و فیض شود، آشکار کردن راز را. (منتهی الارب). رجوع به فیض و فیضان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیروزه
تصویر فیروزه
(دخترانه)
پیروزه، سنگی گرانبها با رنگ فیروزه ای آبی یا سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی کانی قیمتی به رنگ آبی آسمانی یا سبز که در جواهرسازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیوض
تصویر فیوض
فیض ها، سودها، بهره و فایده ها، توفیق ها، سعادت ها، بخشش ها، جودها، ریزش ها، آبهای روان، جمع واژۀ فیض
فرهنگ فارسی عمید
(فَ ضو ضا)
فیضوضاء. فوضوضاء. رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ قَ)
بسیار شدن آب چندانک روان گردد، لبالب رفتن رود، آشکار کردن راز. (منتهی الارب). رجوع به فیض شود، مردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برآمدن جان کسی، فاش گردیدن خبر. (منتهی الارب) ، بسیار شدن چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، روان شدن اشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ارض ذات فیوض، زمینی که در آن آبهای بسیار و روان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فیض. (اقرب الموارد). و رجوع به فیوضات شود
لغت نامه دهخدا
(فَیْ یا ضَ)
مؤنث فیاض. فیض بخش:
فیاضۀ چشمۀ معانی
دانای رموز آسمانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / دِرْ)
تازه روی گردیدن: غض ّ فلان غضاضه و غضوضه. (منتهی الارب) (آنندراج). تازه شدن. (تاج المصادر بیهقی). غضوضه گیاه و جز آن، نضارت و طراوت آن، و صفت وی غض ّ می آید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ ضا)
امرهم فیوضی بینهم، یعنی مختلف اند در آن وتصرف می کند هر کس چیزی که مر دیگری راست. (منتهی الارب). فیضوضی. فیضیضی. فیضوضاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
مردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فیوظ. فیظ. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(فُ لَ)
جمع واژۀ فیل. (منتهی الارب). فیول
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
رسوایی. (منتهی الارب). آشکار کردن عیب کسی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ ضَ)
فضاض. (از اقرب الموارد). رجوع به فضاض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تنک پوست و آکنده گوشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بضاضه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به همین مصدر شود، جمع واژۀ بطحاء، بمعنی جوی در سنگلاخ. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). و رجوع به بطحاء شود.
- قریش بطاح، آنکه میان دو کوه مکه، ابوقبیس و احمد سکونت داشتندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ضَ)
روانی اشک و شراب. (از منتهی الارب). رجوع به فیض، فیضان و فیضوضه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَ)
زن تنگ شرم، داهیه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، یکی تعضوض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
تأنیث مرضوض. رجوع به مرضوض و رض شود. أرض مرضوضه، زمین کوفته شده و ساخته شده با سنگ ریزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ ضی ضا)
رجوع به فوضوضاء و فیضوضی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ضو ضا)
فوضوضاء. (اقرب الموارد). رجوع به فوضوضاء شود
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ)
سستی و فروهشتگی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کار مشترک میان قوم، یا کار که در آن قوم مختلف باشند و یکی به حق دیگری تصرف کند. (منتهی الارب) : امرهم فیضوضاء بینهم، یعنی مختلف اند در آن و تصرف میکند هر واحد چیزی که مر دیگری راست. (منتهی الارب). رجوع به فوضوضاء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از بخش شیروان شهرستان قوچان که در کنار مرز ایران و شوروی و در باختر قراول تپه و در هشتادهزارگزی شمال شیروان واقع است. در حدود 4500 تن سکنه دارد. محصول عمده اش غله و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(ذَ فَ)
خطا کردن، ضعیف و سست گردیدن، خطا کردن رای کسی در بازی فیال. (منتهی الارب) ، سست رای شدن مرد. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، خواب کردن به وقت عصر، و آن سبب جنون است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(بُ ضَ)
جانوری است مانند خنفساء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یکی از سنگهای آذرین که ترکیب آن از فسفات ئیدراته آلومینیوم طبیعی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوضویه
تصویر فوضویه
آشوبخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضوضه
تصویر غضوضه
تازه روی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آب راه افتادن، لبالبی رود، راز آشکاری، به لب رسیدن جان، فراوانی جمع فیض (جمع فیوض فیوضات آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوضه
تصویر فوضه
گفت و گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیوله
تصویر فیوله
سست رایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیوض
تصویر فیوض
((فُ))
جمع فیض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیروزه
تصویر فیروزه
((زِ))
پیروزه، از سنگ های گران بهای معدنی به رنگ آبی آسمانی
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند فیروزه به خروار داشت، دلیل که به قدر آن مال یابد. جابر مغربی
فیروزه درخواب دیدن، ظفر و قوت حال روانی است. اگر بیند فیروزه از وی ضایع گردد، دلیل که مرادش برنیابد. محمد بن سیرین
دیدن فیروزه درخواب بر چهار وجه است. اول: ظفر و نصرت. دوم: حاجت روائی. سوم: قدرت و قوت. چهارم: ولایت .
فرهنگ جامع تعبیر خواب