نام یکی از بخش های قدیم ری بوده است: قوهه و شندر و طهران و فیروزان از معظم ناحیت غار است، (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 53) محلی در دوفرسخی جنوب شرقی شیراز، (از فارسنامۀ ناصری)
نام یکی از بخش های قدیم ری بوده است: قوهه و شندر و طهران و فیروزان از معظم ناحیت غار است، (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 53) محلی در دوفرسخی جنوب شرقی شیراز، (از فارسنامۀ ناصری)
آنچه مبارک و میمون باشد، که بر آن تفاؤل نیک زنند، که آن را نیک دانند: همان کعبه را نیز بیند جمال شود شاد از آن نقش فیروزفال، نظامی، رجوع به فیروزفالی شود
آنچه مبارک و میمون باشد، که بر آن تفاؤل نیک زنند، که آن را نیک دانند: همان کعبه را نیز بیند جمال شود شاد از آن نقش فیروزفال، نظامی، رجوع به فیروزفالی شود
بهمنی، از مشاهیر سلاطین سند است که در 825 هجری قمری درگذشته، او راست: در آتش مرده فکر زایل نکنی اندیشه به هر خیال هایل نکنی این نقد خزینۀ دماغ است بکوش تا صرف به جنس های باطل نکنی، (از مجمعالفصحاء رضاقلیخان هدایت چ سنگی تهران ج 1 ص 41)
بهمنی، از مشاهیر سلاطین سند است که در 825 هجری قمری درگذشته، او راست: در آتش مرده فکر زایل نکنی اندیشه به هر خیال هایل نکنی این نقد خزینۀ دماغ است بکوش تا صرف به جنس های باطل نکنی، (از مجمعالفصحاء رضاقلیخان هدایت چ سنگی تهران ج 1 ص 41)
از قرای ری، (معجم البلدان)، و از آثار پیروزبن یزدجرد است، (فارسنامۀ ابن البلخی)، اکنون دهی بدین نام در استان مرکز نیست، رجوع به فیروزبران و فیروزبهرام شود
از قرای ری، (معجم البلدان)، و از آثار پیروزبن یزدجرد است، (فارسنامۀ ابن البلخی)، اکنون دهی بدین نام در استان مرکز نیست، رجوع به فیروزبران و فیروزبهرام شود
فیروز. پیروز. پیروزمند. (یادداشت مؤلف). در این کلمه لفظ ’مند’ زاید است، و بعضی محققان نوشته اند که زاید نیست و الحاق پساوند مزبورافادۀ معنی مصدری می کند و فیروزمند به معنی فیروزی است. (از انجمن آرا). اما در هیچ یک از شواهد موجود این ترکیب به معنی مصدری به کار نرفته است و استعمال پساوند مورد بحث با صفت صحیح نیست و گویا جز نظامی گنجوی کسی این ترکیب را به کار نبرده است: که بر هرچه شاید گشادن ز بند دل و رای شه باد فیروزمند. نظامی. کنون داد گر هست فیروزمند از اینگونه بیداد تا چند چند. نظامی. ز لشکرگه شاه فیروزمند غریوی برآمد به چرخ بلند. نظامی. چو دیدم که بر تخت فیروزمند به سرسبزی بخت شد سربلند. نظامی. به چندین نشانهای فیروزمند بداندیش را چون نیاید گزند؟ نظامی. چو از تاج او شد فلک سربلند سرش باد از آن تاج فیروزمند. نظامی. رجوع به فیروزمندی شود
فیروز. پیروز. پیروزمند. (یادداشت مؤلف). در این کلمه لفظ ’مند’ زاید است، و بعضی محققان نوشته اند که زاید نیست و الحاق پساوند مزبورافادۀ معنی مصدری می کند و فیروزمند به معنی فیروزی است. (از انجمن آرا). اما در هیچ یک از شواهد موجود این ترکیب به معنی مصدری به کار نرفته است و استعمال پساوند مورد بحث با صفت صحیح نیست و گویا جز نظامی گنجوی کسی این ترکیب را به کار نبرده است: که بر هرچه شاید گشادن ز بند دل و رای شه باد فیروزمند. نظامی. کنون داد گر هست فیروزمند از اینگونه بیداد تا چند چند. نظامی. ز لشکرگه شاه فیروزمند غریوی برآمد به چرخ بلند. نظامی. چو دیدم که بر تخت فیروزمند به سرسبزی بخت شد سربلند. نظامی. به چندین نشانهای فیروزمند بداندیش را چون نیاید گزند؟ نظامی. چو از تاج او شد فلک سربلند سرش باد از آن تاج فیروزمند. نظامی. رجوع به فیروزمندی شود
پیروزجنگ. (فرهنگ فارسی معین) : فیروزجنگ بودی و از سفرها هیچ بی مراد بازنگشته بود. (چهارمقالۀ عروضی). مردی فیروزجنگ است. (المضاف الی بدایع الازمان ص 47)
پیروزجنگ. (فرهنگ فارسی معین) : فیروزجنگ بودی و از سفرها هیچ بی مراد بازنگشته بود. (چهارمقالۀ عروضی). مردی فیروزجنگ است. (المضاف الی بدایع الازمان ص 47)
صفت فاعلی از فروختن. افروزنده. درخشنده. (حاشیۀ برهان چ معین). تابنده. (صحاح الفرس). روشن. درخشان. فروزنده: که فرزند آن نامور شاه بود فروزان چو در تیره شب ماه بود. فردوسی. تهمتن چو بشنید آن خواب شاه ز باز و ز تاج فروزان چو ماه. فردوسی. فروزان یکی شمع بنهاد پیش سخن راند هر گونه از کم و بیش. فردوسی. از خاکستر آتشی فروزان کرد. (تاریخ بیهقی). جوانی همه پیکرش نیکوی فروزان از او فرۀ خسروی. اسدی. تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا. امیرمعزی. آه من چندان فروزان شد که کوران نیمشب از فروغ سوز آهم رشته در سوزن کشند. خاقانی. قلب الاسد از اسد فروزان چون آتش عود عودسوزان. نظامی. گه آوردی فروزان شمع در پیش در او دیدی و در حال دل خویش. نظامی ، شادمان. سرخوش: جهانجوی برتخت شاهنشهی نشسته فروزان ابا فرهی. فردوسی
صفت فاعلی از فروختن. افروزنده. درخشنده. (حاشیۀ برهان چ معین). تابنده. (صحاح الفرس). روشن. درخشان. فروزنده: که فرزند آن نامور شاه بود فروزان چو در تیره شب ماه بود. فردوسی. تهمتن چو بشنید آن خواب شاه ز باز و ز تاج فروزان چو ماه. فردوسی. فروزان یکی شمع بنهاد پیش سخن راند هر گونه از کم و بیش. فردوسی. از خاکستر آتشی فروزان کرد. (تاریخ بیهقی). جوانی همه پیکرش نیکوی فروزان از او فرۀ خسروی. اسدی. تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا. امیرمعزی. آه من چندان فروزان شد که کوران نیمشب از فروغ سوز آهم رشته در سوزن کشند. خاقانی. قلب الاسد از اسد فروزان چون آتش عود عودسوزان. نظامی. گه آوردی فروزان شمع در پیش در او دیدی و در حال دل خویش. نظامی ، شادمان. سرخوش: جهانجوی برتخت شاهنشهی نشسته فروزان ابا فرهی. فردوسی
دهی است از بخش صومای شهرستان ارومیه که دارای 213 تن سکنه است، آب آن از دره شوریک و محصول عمده اش غله، توتون و هنر دستی مردم جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش صومای شهرستان ارومیه که دارای 213 تن سکنه است، آب آن از دره شوریک و محصول عمده اش غله، توتون و هنر دستی مردم جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
از سرداران یزدگرد ساسانی، در جنگ اعراب با ایرانیان یزدگرد این مرد سالخورده را فرماندهی کل سپاه داده، وی در نهاوند با عرب مقابل شد و جنگی سخت بکردند که بشکست ایرانیان و اسارت و قتل پیروزان منتهی گردید، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 360) لقبی النجان اصفهان را، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی ص 61)
از سرداران یزدگرد ساسانی، در جنگ اعراب با ایرانیان یزدگرد این مرد سالخورده را فرماندهی کل سپاه داده، وی در نهاوند با عرب مقابل شد و جنگی سخت بکردند که بشکست ایرانیان و اسارت و قتل پیروزان منتهی گردید، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 360) لقبی النجان اصفهان را، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی ص 61)
دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان، واقع در یازده هزارگزی باختر شهر تویسرکان و یک هزارگزی جنوب راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه. ناحیه ای است واقع در جلگه، سردسیر و دارای 1081 تن سکنه. از کرزان رود مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوبات، قلمستان زیاد، لبنیات، انگور و صیفی است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. دبستان و هشت باب دکان و مسجد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان، واقع در یازده هزارگزی باختر شهر تویسرکان و یک هزارگزی جنوب راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه. ناحیه ای است واقع در جلگه، سردسیر و دارای 1081 تن سکنه. از کرزان رود مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوبات، قلمستان زیاد، لبنیات، انگور و صیفی است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. دبستان و هشت باب دکان و مسجد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)