جدول جو
جدول جو

معنی فورکی - جستجوی لغت در جدول جو

فورکی(رَ)
منسوب به فورک که نام جد خاندانی است. (سمعانی) ، شاید هم منسوب به ده فورک باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فوری
تصویر فوری
ویژگی کاری که باید به سرعت انجام شود، به سرعت، بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
شعبه ای از هفت لنگ بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). یکی از شعب طایفۀ هفت لنگ از ایل بختیاری است. (یاد داشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یِ)
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون واقع در 9 هزارگزی خاور فهلیان با 151 تن سکنه. آب آن از رود خانه فهلیان و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
الکسیس ماکسیموویچ پیشکوف، معروف به ماکسیم (1868- 1936 میلادی). نویسندۀ روس که در نیژنی نووگورود متولد شد. برخی از آثارش عبارتند از: زندگانی کودکی من، ولگردان، مادر. سبک او سبک رئالیست است. رجوع به ماکسیم گورکی شود
لغت نامه دهخدا
(گا وِ)
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 148000 گزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو انگدان به کهنوج. سکنۀ آن 4 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نیژنی نوووگورود، شهری از روسیه که در پیوستگاه رود خانه ولگا و اکا قرار دارد، جمعیت این شهر942000 تن است، هفته بازار قدیمی مشهوری در این شهر وجود دارد، گورکی شهری صنعتی است و کارخانه های آهن سازی و اتومبیل سازی وتصفیه خانه نفت و کارخانه های صنایع شیمیایی دارد
لغت نامه دهخدا
منسوب به فورش که نسبت اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ابهل است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
در تداول، به زور. به جبر. با کوشش. به جهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورزورکی. بزور. با فشار و جبر: زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فُرْ مُزْ)
شهری به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زورکی
تصویر زورکی
بزور با فشار و جبر: (زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوری
تصویر فوری
آنچه که اجرای آن بسرعت انجام گیرد، تلگرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوری
تصویر فوری
وافوری، تریاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورکی
تصویر زورکی
((رَ))
به زور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوری
تصویر فوری
((فُ))
کاری که باید به سرعت انجام شود، به سرعت، بی درنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوری
تصویر فوری
بی درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زورکی
تصویر زورکی
آمرا
فرهنگ واژه فارسی سره
اجباری، اکراه، به جبر، جبراً، متنکراً
متضاد: اختیاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فوری
تصویر فوری
Immediate, Pressing, Urgent, Urgently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فوری
تصویر فوری
immédiat, urgent, urgemment
دیکشنری فارسی به فرانسوی
انبوه درختان جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
به زور اجباری، به سختی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از فوری
تصویر فوری
imediato, urgente, urgentemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فوری
تصویر فوری
немедленный , срочный , срочно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فوری
تصویر فوری
unmittelbar, dringend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فوری
تصویر فوری
natychmiastowy, pilny, pilnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فوری
تصویر فوری
негайний , терміновий , терміновий , терміново
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فوری
تصویر فوری
inmediato, urgente, urgentemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فوری
تصویر فوری
immediato, urgente, con urgenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فوری
تصویر فوری
onmiddellijk, dringend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فوری
تصویر فوری
तात्कालिक , तुरंत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فوری
تصویر فوری
segera, mendesak, dengan segera
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فوری
تصویر فوری
즉각적인 , 긴급한 , 긴급한 , 긴급하게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فوری
تصویر فوری
מִיָּדִי , דחוף , דחוף , בדחיפות
دیکشنری فارسی به عبری