جدول جو
جدول جو

معنی فهیره - جستجوی لغت در جدول جو

فهیره
(فَ رَ)
نوعی از طعام که شیر خالص را به سنگ ریزۀ تفسان گرم سازند و چون به جوش آید آرد بر آن ریخته ترتیب دهند. (منتهی الارب). با قاف هم آمده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهیره
تصویر مهیره
(دخترانه)
زن کدبانو، زن اصیل زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فهیمه
تصویر فهیمه
(دخترانه)
مؤنث فهیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظهیره
تصویر ظهیره
(دخترانه)
مؤنث ظهیر، پشتیبان، یاور، ظهیرالدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهیره
تصویر مهیره
گران کابین (زن)، کدبانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقیره
تصویر فقیره
مؤنث واژۀ فقیر، تنگ دست، تهیدست، فاقد امکانات مثلاً شهرستان فقیر، در تصوف سالک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رَ)
ناقه غزیره. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). ماده شتر بسیارشیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
فقیره. مؤنث فقیر. ج، فقائر. (منتهی الارب). ج، فقیرات، فقائر، فقراء. (اقرب الموارد) : فقیرۀ درویشی حامله بود. (گلستان چ یوسفی ص 158). رجوع به فقیر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ اَ مَ)
دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان، دارای 1172 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله، حبوبات، انواع میوه و لبنیات است. صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
أتان شهیره، خر مادۀ پهن تن فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امراءه شهیره، زنی بزرگ پهن. (مهذب الاسماء). زن پهن تن فراخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن پیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن آزاد گران کابین. (منتهی الارب). کدبانو. (زمخشری). ج، مهائر. حره. مملوکه. مقابل امه. زن اصلمند. زن اصیل زاده. زن کدبانو: فیقولون انه (ان اسقلبیوس) ابن افوللن و بنت فلاغواس قورونس مهیرته. مهیرۀ ایام که از مهرم به جان می نهاد... (نفثهالمصدور ص 112 چ یزدگردی)
لغت نامه دهخدا
(یَهَْ یَرْ رَ)
شترماده ای که شیرش روان باشد از بسیاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ یِ)
دهی است از بخش لاریجان شهرستان آمل که دارای 120 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
فهیره. (از آنندراج). رجوع به فهیره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خوردنی زچه که از دانۀ شنبلید و خرما یا دیگر دانه ها پزند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عاجز و درمانده به سخن: سفیه فهیه، نادان و عاجز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث فهر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اسم آهن است در بربری و لاتینی. (از یادداشت مؤلف). مأخوذ از ’فر’ است که در فرانسه به معنی آهن است و ریشه لاتینی دارد. رجوع به فر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
گوسپندی که بروز عید کشند. (منتهی الارب). گوسپندی که روز فطر کشند. فطوره. (از اقرب الموارد). رجوع به فطوره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
آن جزء گوشت دار مابین گردن و شانه، سینه و بر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ ما)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد و یکهزارگزی جنوب راه مالرو زابل به ده دوست محمد. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرم و معتدل که دارای 307 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فِخْ خی رَ)
بسیارفخر. و هاء برای مبالغه است. (اقرب الموارد). رجوع به فخر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بهندی بلیله است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به بهیر شود، سراغ یافتن. (آنندراج) ، مجازاً، اثری پیدا کردن از چیزی. نشانی از کسی یا چیزی یافتن
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
دهی از دهستان باوی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 225 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، گناه کردن، برابر ساختن خون قاتل را به خون قتیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : باء دمه بدمه، برابر ساخت خون قاتل را به خون قتیل. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (ترتیب عادل بن علی ص 28). باؤوا بغضب من الله ، ای رجعوا به، ای صار علیهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کشته شدن بدل صاحب خود: و باء بصاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
زن سست کوتاه خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
شهر معروفی است از نواحی مکران. (معجم البلدان). دهی است ازبخش جالق شهرستان سراوان که دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رود خانه محلی و محصول عمده اش غله، خرما، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فهیه
تصویر فهیه
سست ناتوان: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
حیز. توضیح به جای حظی صحیح نیست زیرا کلمه فارسی و بشکل هیز به های هوز باید نوشته شود. صاحب فرهنگ رشیدی گویدهیز مخنث که مردم حیز گویند و سپهر کاشانی در کتاب براهین العجم (باب یازدهم) گوید: هیز مخنث بود و اینکه حیز بجای ها حای بی نقطه نویسند غلط محض است چه این لغت پارسی است و در فارسی حای غیر منقوطه نیامده است. با این حالت صاحب بهار عجم آنرا به حای حطی ظبط کرده است وبیت ذیل را به میرزا عبدالغنی قبول نسبت داده است: حذر ز صحبت زاهد حیات اگر خواهی که حیز باشد وبزی دیر در جهان مثل است (خیام پور) اما تلفظ حاء در بعضی لهجه های ایرانی از جمله دزفول و شوشتر وجود دارد و حیز لهجه ایست در هیز توضیح، مولف برهان نویسد قفاهیر بروزن مشاهیر صورت خوب و روی نیکو را گویند و ظاهرا این اشتباه از غلط خواندن شعر نصاب بر او عارض شده در این بیت: ریه شش قفاهیره و وجه روی فخذران عقب پاشنه رجل پای. که قفا بمعنی هیره پس گردن است و این لغتی است در فارسی قدیم و صاحب برهان هر دو کلمه را با یکدیگر ترکیب نموده و یکی پنداشته و آن را بمعنی صورت و روی خوب ظبط کرده است. توضیح، خستین بار مرحوم ادیب نیشابوری متوجه این معنی شده و هیره بیاء مجهول خواند بمعنی پشت گردن (برخی هیز بمعنی مخنث را از همین ماده دانند چنانکه پشت نیز بهر دو مهنی مزبور در فارسی استعمال شود) (برهان قاطع)
فرهنگ لغت هوشیار
مهیره در فارسی: خدیش کد بانو، خانمان بانو گران کابین زن کد بانو، زن اصل زاده گران کابین: (مهیره ایام که از مهرم بجان می نهاد: رات و خط شیب فی عذاری فصدت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطیره
تصویر فطیره
کلوچه گوشتدار گوشت پیچه یلوه شن زی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقیره
تصویر فقیره
مونث فقیر بنگرید به فقیر و میوه جدا دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهیره
تصویر ظهیره
گرمگاه جمع آن ظهائر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیره
تصویر بهیره
گران کابین، آزاده، کوته بالا: در زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهیره
تصویر مهیره
((مَ رَ یا رِ))
زن، کدبانو، زن اصل زاده گران کابین
فرهنگ فارسی معین
صدایی که از بینی اسب و برخی چارپایان خارج شود
فرهنگ گویش مازندرانی