جدول جو
جدول جو

معنی فهفه - جستجوی لغت در جدول جو

فهفه(فَ فَهْ)
درمانده به سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهفهفه
تصویر مهفهفه
زن میان باریک، زن کمرباریک
فرهنگ فارسی عمید
(فَ قَ)
استخوان بر گردن که اول فقار است، یا استخوان قریب پیوند سر و گردن مشرف بر کام. (منتهی الارب). ج، فهاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ فْ فَ)
یکی از هف. (منتهی الارب). رجوع به هف ّ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هَِ هْ)
درمانده به سخن. (منتهی الارب). رجوع به فه ّ و فهیه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ هََ / هَِ)
چوبی که کشتی بانان بدان کشتی رانند. پاروی کشتی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ فَ)
لهف. دریغ. و رجوع به لهف شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ / فِ)
به معنی خرفه باشد که آن تخمی است معروف که به عربی بقلهالحمقاء گویند و فرفخ معرب پرپهن و به همین معنی است. (برهان). بقلهالحمقاء. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فرفخ، فرفهن و پرپهن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
مؤنث فهد، شرم انسان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، استخوان بلندبرآمده در پس گوش شتر، گوشت پارۀ بیرون جسته زیر سینۀ اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
شهر معروفی است از نواحی مکران. (معجم البلدان). دهی است ازبخش جالق شهرستان سراوان که دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رود خانه محلی و محصول عمده اش غله، خرما، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث فهر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ هََ)
درماندگی به سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فهاهه
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرد نیکو سیاست شتران. (منتهی الارب). نیکو قیام کننده در مال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش گرمی شهرستان اردبیل که آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش سرولایت شهرستان نیشابور که دارای 41 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غله و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عاجز و درمانده به سخن: سفیه فهیه، نادان و عاجز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی از فوف، که سپیدی بر ناخن نوجوانان باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پوست هرچه که باشد. (منتهی الارب). رجوع به فوف شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
ابن ابی زهیر النهدی. صحابی است. (منتهی الارب). این اسم در کتاب الاصابه بدین صورت آمده: طهیه بن زهیر النهدی، و در عقد الفرید بدین صورت: طهیه بن ابی زهیر النهدی. رجوع به طهیه بن ابی زهیر النهدی شود
لغت نامه دهخدا
(طِ فَ)
پاره ای از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
باریک شکم و لاغرمیان و نازک تن گردیدن چندانکه به شاخ درخت ماند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ هََ فَ)
زن لاغرمیان باریک شکم سبکروح. مهففه. (منتهی الارب). زن باریک میان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهفه
تصویر لهفه
دریغ، رسانه (حسرت)، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
فراموشی از یاد بردن، ناتوانی در سخن چوبی که کشتیبانان بدان کشتی رانند پاروی کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهیه
تصویر فهیه
سست ناتوان: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهده
تصویر فهده
یوز: مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهفه
تصویر طهفه
تکه پاره، زبوده از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهفهفه
تصویر مهفهفه
مهفهفه در فارسی: زن باریک میان زن باریک میان، جمع مهفهفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهه
تصویر فهه
((فِ هَ یا هِ))
چوبی که کشتی بانان بدان کشتی رانند، پاروی کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهفهفه
تصویر مهفهفه
((مُ هَ هَ فَ))
زن باریک میان، جمع مهفهفات
فرهنگ فارسی معین