جدول جو
جدول جو

معنی فهرسه - جستجوی لغت در جدول جو

فهرسه
(ذَ)
فهرست کتاب نوشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فهرس
تصویر فهرس
فهرست، بخشی در اول یا انتهای کتاب، مجله و مانند آنکه به طور اجمالی عناوین، موضوعات و مطالب را شرح می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهرست
تصویر فهرست
بخشی در اول یا انتهای کتاب، مجله و مانند آنکه به طور اجمالی عناوین، موضوعات و مطالب را شرح می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(فِ رِ)
فهرست. (منتهی الارب). معرب فهرست. (غیاث). رجوع به فهرست شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
شهر معروفی است از نواحی مکران. (معجم البلدان). دهی است ازبخش جالق شهرستان سراوان که دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رود خانه محلی و محصول عمده اش غله، خرما، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث فهر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
باد که در پشت نشیند. (منتهی الارب). باد کوژی، چه آن پشت را فرومیکوبد و بعضی به کسر حکایت کرده اند. (اقرب الموارد) ، ریشی است که در گردن برآید. (منتهی الارب). خنازیر. (یادداشت به خط مؤلف). ریشی یا قرحه ای که بر گردن برآید و آن را فروکوبد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ سَ)
فرصت و با صاد معروف تر است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رِ سَ)
پرهراس و هراس نام درختی است: ارض هرسه، زمین درخت هراسناک. (منتهی الارب). زمینی که هراس رویاند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
معرب آن نیز استاد و استاذ، اوستاد. استا. اوستا (مخفف اوستاد). ماهر. بامهارت. صاحب مهارت. حاذق. (دهار) (ربنجنی) :
از غایت بی ننگی و از حرص گدائی
استادتر از وی همه این یافه درایان.
سوزنی.
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.
نظامی.
حاذق، سخت استاد. (ربنجنی).
- استاد شدن، ماهر شدن. حذق. حذاق. ثقف.
- استاد کردن، ماهر کردن.
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جایی است که فارس بن فراهان آن را بنا کرده است. (ترجمه تاریخ قم ص 78). از رستاق فراهان است. رجوع به فراهان شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته پهرست فهرست جدولی شامل ابواب و فصول کتاب در ابتدا یا انتهای آن، صورت اسامی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهرست
تصویر فهرست
صورت اسامی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
((فِ رِ))
راهنمای کتاب که در آن فصل ها و موضوعات کتاب و صفحات مربوط به آنها در آن نوشته است، صورت اسامی چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهرست
تصویر فهرست
پهرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فهرست
تصویر فهرست
لیست
فرهنگ واژه فارسی سره
سیاهه، صورت، لیست
فرهنگ واژه مترادف متضاد