شهر معروفی است از نواحی مکران. (معجم البلدان). دهی است ازبخش جالق شهرستان سراوان که دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رود خانه محلی و محصول عمده اش غله، خرما، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
شهر معروفی است از نواحی مکران. (معجم البلدان). دهی است ازبخش جالق شهرستان سراوان که دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رود خانه محلی و محصول عمده اش غله، خرما، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
باد که در پشت نشیند. (منتهی الارب). باد کوژی، چه آن پشت را فرومیکوبد و بعضی به کسر حکایت کرده اند. (اقرب الموارد) ، ریشی است که در گردن برآید. (منتهی الارب). خنازیر. (یادداشت به خط مؤلف). ریشی یا قرحه ای که بر گردن برآید و آن را فروکوبد. (اقرب الموارد)
باد که در پشت نشیند. (منتهی الارب). باد کوژی، چه آن پشت را فرومیکوبد و بعضی به کسر حکایت کرده اند. (اقرب الموارد) ، ریشی است که در گردن برآید. (منتهی الارب). خنازیر. (یادداشت به خط مؤلف). ریشی یا قرحه ای که بر گردن برآید و آن را فروکوبد. (اقرب الموارد)
معرب آن نیز استاد و استاذ، اوستاد. استا. اوستا (مخفف اوستاد). ماهر. بامهارت. صاحب مهارت. حاذق. (دهار) (ربنجنی) : از غایت بی ننگی و از حرص گدائی استادتر از وی همه این یافه درایان. سوزنی. ز گوهر سفتن استادان هراسند که قیمت مندی گوهر شناسند. نظامی. حاذق، سخت استاد. (ربنجنی). - استاد شدن، ماهر شدن. حذق. حذاق. ثقف. - استاد کردن، ماهر کردن.
معرب آن نیز استاد و استاذ، اوستاد. اُستا. اوستا (مخفف اوستاد). ماهر. بامهارت. صاحب مهارت. حاذق. (دهار) (ربنجنی) : از غایت بی ننگی و از حرص گدائی استادتر از وی همه این یافه درایان. سوزنی. ز گوهر سفتن استادان هراسند که قیمت مندی گوهر شناسند. نظامی. حاذق، سخت استاد. (ربنجنی). - استاد شدن، ماهر شدن. حذق. حذاق. ثقف. - استاد کردن، ماهر کردن.