جدول جو
جدول جو

معنی فهده - جستجوی لغت در جدول جو

فهده(فَ دَ)
مؤنث فهد، شرم انسان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، استخوان بلندبرآمده در پس گوش شتر، گوشت پارۀ بیرون جسته زیر سینۀ اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فهده
یوز: مادینه
تصویری از فهده
تصویر فهده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهده
تصویر وهده
زمین پست، گودال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهده
تصویر عهده
ضمان، کفالت، تاوان، ذمه، پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفده
تصویر هفده
هفت و ده، عدد بعد از شانزده، عدد «۱۷»
فرهنگ فارسی عمید
(عِ دَ)
هر بارانی که پس از باران دیگر آید، و گویند بارانی است که پس از باران دیگر بیاید بطوری که دومی به رطوبت و تری باران اول برسد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
استخوان بر گردن که اول فقار است، یا استخوان قریب پیوند سر و گردن مشرف بر کام. (منتهی الارب). ج، فهاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خمیر خشک را گویند که از آن آبکامه سازند، و آن خورشی است مشهور در صفاهان. (برهان). فودج. رجوع به فودج شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عاجز و درمانده به سخن: سفیه فهیه، نادان و عاجز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش سرولایت شهرستان نیشابور که دارای 41 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غله و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش گرمی شهرستان اردبیل که آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث فهر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ فَهْ)
درمانده به سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ دَ)
تنهارونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
شهر معروفی است از نواحی مکران. (معجم البلدان). دهی است ازبخش جالق شهرستان سراوان که دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رود خانه محلی و محصول عمده اش غله، خرما، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فهد که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فُ دُ)
نوجوان پرگوشت پرجوانی. (منتهی الارب). مقلوب فرهد است. (اقرب الموارد). رجوع به فرهذ و فوهد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
دهی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ دَ)
مؤنث فوهد. (منتهی الارب). رجوع به فرهذ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
مؤنث فرد. ج، فردات. (از اقرب الموارد).
- صاحب العمامه الفرده، ابوبکر است، چه گاهی که سوار میشد هیچکس به احترام او عمامه نمیپوشید و تنها وی عمامه داشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضُ دَ)
نیک مغلوب، و منه: هو ضهده للکل، ای من شاء لقهره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ دَ)
فسادکنندگان. جمع واژۀ فاسد. (از آنندراج). در اقرب المواردو منتهی الارب فسدی ̍ آمده است. رجوع به فسدی شود
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
خرمای آرد ساخته با خون آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هفده
تصویر هفده
عدداصلی بین شانزده وهیجده ده بعلاوه هفت (17)
فرهنگ لغت هوشیار
وهده در پارسی پسته زمین نشیب زمین گود دره جای مطمئن و هموار، جمع وهد، زمین پست و هموار، جمع وهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهیه
تصویر فهیه
سست ناتوان: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوهده
تصویر فوهده
کودک رسیده: مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهدر
تصویر فهدر
فرهد بنگرید به فرهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوده
تصویر فوده
خمیر خشکی که ازآن آبکامه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرده
تصویر فرده
مونث فرد بی همال یگانه تک تپه پشته تکزی گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهده
تصویر عهده
تاوان و کفالت، ضمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهده
تصویر شهده
گری از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهده
تصویر سهده
مونث سهد بی خوابی، کاراستوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهده
تصویر وهده
((وَ دِ))
زمین پست و هموار، جمع وهاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عهده
تصویر عهده
((عُ دِ))
کفالت، ضمان، ذمه، پیمان
فرهنگ فارسی معین