جدول جو
جدول جو

معنی فهدر - جستجوی لغت در جدول جو

فهدر
(فُ دُ)
نوجوان پرگوشت پرجوانی. (منتهی الارب). مقلوب فرهد است. (اقرب الموارد). رجوع به فرهذ و فوهد شود
لغت نامه دهخدا
فهدر
(فَ رَ)
دهی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
فهدر
فرهد بنگرید به فرهد
تصویری از فهدر
تصویر فهدر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدر
تصویر هدر
باطل، ضایع و بربادرفته
هدر دادن: از بین بردن، ضایع کردن
هدر رفتن: از بین رفتن، ضایع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فردر
تصویر فردر
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهد
تصویر فهد
یوزپلنگ، پستانداری درنده و گوشت خوار، شبیه پلنگ ولی کوچک تر از آنکه بر روی پوست خود خال های فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهر
تصویر فهر
سنگی که با آن چیزی بسایند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ نَ)
دهی است از دهستان بالاولایت بخش ولایت حومه شهرستان تربت حیدریه که دارای 1256 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده آن غله و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
خون مباح و رایگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دْ دِ)
شتر بابانگ. (منتهی الارب). شتر با بانگ و فریاد. (ناظم الاطباء). در مثل گویند: کالمهدر فی العنه، مانند شتر گشن حبس کرده در حظیره که پیوسته بانگ و فریاد می کند برای گشنی و آن را در حق کسی گویند که فریاد می کند و بر کاری نیست. (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُرر)
اسم است مر دروغ و باطل را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
مرد کلان صاحب رفاه و دولتمند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شهدار و شهدره شود، غلام شهدر، پسری که از سه تا شش سالگی به رفتار آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به شهدره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
مؤنث فهد، شرم انسان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، استخوان بلندبرآمده در پس گوش شتر، گوشت پارۀ بیرون جسته زیر سینۀ اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فهد که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سنگی به رنگ یاقوت اطلسی، و آن را از مشرق زمین آورند. ودر کان طلا هم میباشد. گویند خوردن آن دفع جنون میکند. (برهان). بعضی گفته اند لعل است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فهر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رماد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
گوشت پختۀ سردشده، بز کوهی پیر یا جوان (از اضداد است). ج، فوادر، فدر، فدور، مفدره، ماده شتری که از شتران دیگر جدا مانده باشد. ج، فوادر. (اقرب الموارد) ، گشن سست و بازایستاده از گشنی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
شکم آماسیده. (آنندراج) : جوف اهدر، شکم آماسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
چوب بزرگ گنده ای باشد که در پس در کوچه نهند تا در گشوده نگردد. (برهان). فرادر. فردره. (حاشیۀ برهان چ معین). فرادر. فروند. فداوند. فردروند. فردرد. فردره. فدوند. رجوع به فدوند و فدرنگ شود
لغت نامه دهخدا
بز کوهی نادان، ترد زود شکن نکره (نقره) سیم، بر کند (امرد فربه و تنومند)
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ دانه شکن دارو سای (صلایه) سنگی که بدان چهار مغز بشکنند سنگ صلایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهد
تصویر فهد
یوزپلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدر
تصویر هدر
رایگان و باطل شدن خون، باطل کردن خون، مباح، ضایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهده
تصویر فهده
یوز: مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردر
تصویر فردر
چوب بزرگ گنده ای که در پس در سرای نهند تا گشوده نگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فادر
تصویر فادر
پخته سرد: چون گوشت، گشن سست، بز کوهی پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدر
تصویر اهدر
شکم گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردر
تصویر فردر
((فَ رْ دَ))
فردرد، چوبی که پشت در می انداختند تا در باز نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهر
تصویر فهر
((فِ))
سنگ، سنگ زیرین آسیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهد
تصویر فهد
((فَ))
یوز، یوزپلنگ، جمع فهود، افهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدر
تصویر هدر
((هَ دَ))
باطل شدن، ضایع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدر
تصویر هدر
Waste
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هدر
تصویر هدر
desperdício
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هدر
تصویر هدر
desperdicio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی