جدول جو
جدول جو

معنی فنیقه - جستجوی لغت در جدول جو

فنیقه
(فَ قَ)
جوال. (منتهی الارب) ، غرارۀ کوچک. (از اقرب الموارد). غراره. ج، فنائق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فنیقه
جوال گوال
تصویری از فنیقه
تصویر فنیقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فایقه
تصویر فایقه
(دخترانه)
مؤنث فائق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فندقه
تصویر فندقه
میوۀ خشک ناشکوفا که مغز آن چسبیده به پوست نیست، هر چیز کروی شبیه فندق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنیقی
تصویر فنیقی
از مردم فنیقیه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
آراستگی و افزونی در کار و لباس و طعام و خورش. (منتهی الارب). اسم است از تنوق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوق شود، خرقاء ذات نیقه، در حق جاهلی گویند که با وجود نادانی و جهل دعوی معرفت و دانست نماید. (منتهی الارب) ، نادانی که دعوی فضل و دانش کند
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
به یونانی گیاهی است که آن را به فارسی شلمیز و شنبلیله و به عربی حلبه خوانند. (برهان). حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به عربی خرمایی است ک با حلبه طبخ نمایند برای نفساء و یا حلبه ای است که با حبوب طبخ نمایند. (فهرست مخزن الادویه). نوعی طعام زچه که از دانۀ شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند. (فرهنگ فارسی معین) ، پاره ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گلۀ خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فریق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
قریۀ بزرگی است از قرای مرو. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گشن نیکو و نجیب که بجهت نجابت و کرامت نرنجانند آن را و سوار نشوند بر آن. ج، فنق. جج، افناق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شیری که میان دو دوشیدن گرد آید در پستان. ج، فیق، افواق. جج، افاویق. (منتهی الارب). نیز ج، فیقات. جج، افاویق. به معنی آبی که در ابرها جمع شود و ساعت به ساعت ببارد، نیز به کار برده اند. (از اقرب الموارد).
- فیقه الضحی، بلندبرآمدگی آن. (منتهی الارب). اول و بلندی آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نی قَ)
زن عشقباز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فُ دُ قَ / قِ)
گونه ای میوۀ خشک ناشکوفا که میوه فقط حاوی یک دانه است و این دانه آزاد است و به انساج میوه اتصالی ندارد. بهترین نمونۀ این میوه ها فندق است که میان بر آن چوبی و سخت میشود ولی برون بر و درون بر میوه بصورت پوستۀ بسیار نازکی خارج و داخل میان بر را پوشانده و دانه بطور آزاد در داخل قرار گرفته و محتوی مواد اندوختۀ فراوانی است، به عبارت دیگر آنچه بنام پوست چوبی فندق شکسته و دور ریخته میشود عبارت از قسمتهای سه گانه میوه است. برخی میوه ها ممکن است از دو فندقه درست شده باشند مانند نباتات تیره جعفری، و برخی ممکن است از چهار فندقه به وجود آمده باشند مانند نباتات تیره گاوزبان ونعناع، و بعض میوه ها ممکن است از چندین فندقه تشکیل شده باشند مانند میوۀ آلاله و توت فرنگی. فندق میوه وقتی که به درخت است از پیالۀ سبزرنگی احاطه شده واین پیالۀ سبزرنگ عبارت است از مجموع کاسبرگها و برگک زیر گل. (از فرهنگ فارسی معین) ، هرچیز کروی به شکل فندق. فندق شکل. فندقی:
این فندق شکل فستفی رنگ
بر فندقۀ سرم زند سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). داهیه، کار شگفت. (اقرب الموارد) ، موی اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حومانه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به فنیقیه. رجوع به فنیقیه شود، از مردم فنیقیه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فِ قی یَ)
فنیقی ها ملتی بودند سامی نژاد که تقریباً در دوهزاروپانصد سال پیش از میلاد از عربستان سر برآورده و بعدها بین دریای مغرب و جبل لبنان سکنی گزیدند. خود فنیقیها می گفته اند که موطن اصلی آنها سواحل خلیج فارس بوده. فنیقیه معرب اسمی است که یونانیها به این مملکت داده اند و به معنی الهۀ آفتاب سرخ است که از مشرق ظاهر شده. اما فنیقی ها خودشان را کنعانیان مینامیدند. مذهب اینها بر شرک و بت پرستی بود و چیزهای زیاد از بابل اخذ کرده بودند. در میان خدایان آنها در درجۀ اول بعل یا خدای آسمان بود که او را ملکارت یعنی پادشاه خدایان میخواندند. از آلهۀ زن بیش از سایرین آستارت را می پرستیدند که همان ایستار بابلی هاست. این ربهالنوع را ملکۀ آسمان و نیز خدای توالد و تناسل میدانستند از سایرخدایان ’ال’ رب النوع سامیها معروف به ود که در صیغۀمؤنث الات میگفتند. از حیث تمدن فنیقی ها چون بین دوملت متمدن قدیم یعنی مصریها و بابلیها واقع بودند چیزهای زیاد از آنها اقتباس کردند ولی بیشتر به بابلیها شباهت داشتند. از شهرهای زیادی که در ساحل دریای مغرب بنا کرده بودند چند شهر معروف به ود از جمله: صیدا، صور، ارواد و جبل. شهر جبل را یونانیها بیب لس مینامیدند. فنیقی ها بواسطۀ نفاق داخلی موفق نشدند دولت واحدی تشکیل دهند و هر شهر آنها امیر یا پادشاهی داشت. اما این قوم در دریانوردی شهرتی بسزا یافتند. شهر صیدا از قرن 16 تا 13 قبل از میلاد واسطۀ تجارت شرق و غرب بود و صور پس از آن دارای همین مقام گردید. مستعمرات و تجارتخانه های فنیقی در تمام عالم قدیم پراکنده بود. این مردم از طرف غرب تا جزایر بریتانیای کبیر و از طرف مشرق تا بوغاز (تنگۀ) مالاکا در نزدیکی هندوچین تجارت میکردند، و موافق آثاری که کشف شده در آفریقای جنوبی نیز مستعمراتی داشته اند. این مملکت مکرر تابع مصری ها گردید، بعد در قرن 8 قبل از میلاد در تحت تسلط آشوریها و در اوایل قرن 6 قبل از میلاد به تصرف بابلیها درآمد، پس از آن در زمان کورش تابع ایران گردید ولی فنیقیها به تابعیت ملل دیگراهمیت نمی دادند زیرا دریاها و مستعمرات در تحت اقتدار آنها باقی میماند. رقیب بزرگ این قوم یونانیها بودند که در دریانوردی مهارت تام یافتند. کشف رنگ ارغوانی و اختراع شیشه از ابتکارات این قوم است. اختراع الفباء را هم به آنها نسبت داده اند ولی اکنون عقیدۀاکثر مورخان این است که آنها الفبا را از عبری ها اقتباس کرده اند. تابعیت فنیقی ها از دولت ایران برای ایران دو فایده داشت، یکی اینکه سفاین آنها در اختیار ایران درآمد و ایران اولین دولت صاحب بحریه شد، و ازطرف دیگر فنیقیها تا پایان حکومت هخامنشی به ایران وفادار ماندند. این ناحیه از ایالات آباد آسیای غربی بوده و در عهد عتیق (توراه) در کتاب حزقیال (باب 27) آمده است: ’و کلام خدا بر من نازل شده گفت: اما تو ای پسر انسان برای صور مرثیه بخوان و به صور بگو ای که نزد مدخل دریا ساکنی خداوند یهود چنین میگوید: ای صور گفته ای که من کمال زیبائی هستم، حدود تو در وسط دریاست و بنایانت زیبائی تو را کامل کرده اند. همه تختهایت را از صنوبر ساخته اند، سرو آزاد لبنان را گرفته اند تا دکلها برای تو سازند...’. در خاتمه باید گفت که کورش نسبت به فنیقیه هم سیاست ملایمی اتخاذ کرد. شهر صیدا که در زمان بخت النصر دوم آسیب زیادی یافته و پست شده بود و دیگر امیر یا پادشاهی نداشت در این زمان از نو بلند شده دارای پادشاهی از خود شد که دربار ایران برایش معین میکرد. صور که در زمان بخت النصر آسیبی نیافته بود به حال خود باقی ماند و کورش با این مقصود که شهرهای فنیقیه با یکدیگر متحد نشوند برای هر کدام امیری از خود فنیقی ها معین کرد. (از ایران باستان پیرنیا صص 442- 446). رجوع به فنیقی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
خشتک پیراهن یا گریبان آن.
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
مؤنث انیق، خوب و عجیب. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به انیق شود، در اصطلاح اهل شرع عبارت است از آنچه از خوارق عادات بدست کفار و بدکاران بر خلاف مدعای آنان بظهور رسد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلیقه
تصویر فلیقه
موی اندک، سختی پتیار
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای میوه خشک ناشکوفا که میوه فقط حاوی یک دانه است و این دانه آزاد است و به انساج میوه اتصالی ندارد. بهترین نمونه این میوه ها فندق است که میان بر میوه چوبی و سخت شده ولی برون بر درون بر میوه به صورت پوسته بسیار نازکی خارج و داخل میان بر را پوشانده و دانه به طور آزاد در داخل قرار گرفته و محتوی مواد اندخته یی فراوان است. به عبارت دیگر آنچه که بنام پوست چوبی فندقی شکسته ودور ریخته می شود عبارت از قسمتهای سه گانه میوه است برخی میوه ها ممکنست از دو فندقه درست شده باشند مانند نباتات تیره جعفری و برخی ممکنست از چهار فندقه به وجود آمده باشند مانند نباتات تیره گاو زبان و نعناع و بعض میوه ها ممکنست از چند فندقه تشکیل شده باشند مانند میوه آلاله و توت فرنگی. توضیح فندق میوه وقتی که به درخت است از پیاله سبز رنگی احاطه شده و این پیاله سبز عبارتست از مجموع کاسبرگها و برگک زیر گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنیق
تصویر فنیق
گشن نژاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنیقی
تصویر فنیقی
منسوب به فنیقیه فینیقی از مردم فینیقیه
فرهنگ لغت هوشیار
دانه پخت خوراکی که از دانه های گیاهی پزند، گوسپندان پریشان جدا مانده از گله عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده بشب از گله خود، نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دانه ها بزند، شنبلیله
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فایق زنی که از حیث جمال بر همگان رجحان داشته باشد، یا احترامات فایقه. احترامات عالیه (در ذیل نامه ها پیش از امضا نویسند: با تقدیم احترامات فایقه)، یا ریاست فایقه. ریاست عالیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریقه
تصویر فریقه
((فَ قَ یا ق))
عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گله خود، نوعی طعام که از دانه شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند، شنبلیله
فرهنگ فارسی معین
((فَ یا فُ دُ قِ یا قَ))
گونه ای میوه خشک ناشکوفا که میوه اش فقط حاوی یک دانه است و این دانه آزاد است و به انساج میوه اتصالی ندارد. بهترین نمونه این میوه ها فندق است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایقه
تصویر فایقه
((یِ قِ))
مؤنث فائق، زنی که از حیث جمال بر همگان برتری داشته باشد
احترامات فایقه: احترامات عالیه
فرهنگ فارسی معین