جدول جو
جدول جو

معنی فنیخ - جستجوی لغت در جدول جو

فنیخ(فَ)
نرم و سست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فنی
تصویر فنی
مربوط به فن، دارای تخصص دربارۀ فن خاصی، براساس فن و تخصص خاص، متخصص در تکنیک و صنعت
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
دوشاب انگور، شرابی که از عصارۀ غورۀ خام سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیربسیار آب آمیخته. (منتهی الارب). شیری که آنقدر بر آن آب ریخته باشند که رقیق شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
مونیخ. به آلمانی ’مونشن’. شهری است در آلمان غربی که مرکز باویر است و بر کنار رود ایزار واقع شده و 1210500 تن سکنه و کلیسای بزرگی از قرن 15 میلادی دارد. در این شهر آثاری از معماری قرنهای 17-19 و دانشگاه و موزۀ عظیم و نیز مرکز تجسسات اتمی وجود دارد. این شهر یکی از مراکز صنعتی و بازرگانی است و محصولات عمده آن ماشین چاپ و مواد شیمیائی و الکتریکی و ابزار تولید صنعتی است. این شهر در سال 1158م. بنیان گذاشته شده و مدتها محل زندگی دوک ها و فرمانروایان باویر بوده است. و بازیهای المپیک در سال 1972 میلادی در این شهر برگزار شد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خداوند شتران بسیار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خداوند مال بسیار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
قریۀ بزرگی است از قرای مرو. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان بستان شهرستان دشت میشان که دارای 600 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کرخه و محصول عمده اش غله است. ساکنان از طایفۀ بنی طرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سکۀ نیکلی رایج در آلمان. (یادداشت مؤلف). پفنیک. برابر با یکصدم مارک
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی به مرو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آنکه به حاجت خود نرسد و صلاح کار را نشاید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گشن نیکو و نجیب که بجهت نجابت و کرامت نرنجانند آن را و سوار نشوند بر آن. ج، فنق. جج، افناق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
رجل فصیخ، مرد که خرد رسا نباشد او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَتْ تُ)
چیره شدن، خوار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوفتن استخوان بدون شکستگی و خون ریزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فخیخ
تصویر فخیخ
فرفر آوای دهان، خور و پف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنخ
تصویر فنخ
چیره گشتن چیرگی، خوار کردن، شکستن استخوان: بی خون آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیخ
تصویر انیخ
رخیدن (نفس نفس زدن) از بیماری تنگدم (تنگ نفس) یا تا سه (اضطراب)
فرهنگ لغت هوشیار
فندی هنری منسوب و مربوط به فن: اداره آموزش و فنی و روستایی، کسی که بامور فنی مشغول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنیک
تصویر فنیک
کرانه زنخ، دمغازه در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنیق
تصویر فنیق
گشن نژاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فندخ
تصویر فندخ
در تداول ارسباران به درخت فندق گفته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصیخ
تصویر فصیخ
سست اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
دوشاب انگور، می غوه، شیر آبکی، چشم بر کنده، می خرما، شکسته، شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیخ
تصویر فسیخ
سست کار فرو گذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنی
تصویر فنی
((فَ نّ))
منسوب و مربوط به فن، در فارسی کسی که در امور صنعتی مشغول به کار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فنی
تصویر فنی
Technical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فنی
تصویر فنی
technique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فنی
تصویر فنی
técnico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فنی
تصویر فنی
технический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فنی
تصویر فنی
technisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فنی
تصویر فنی
techniczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فنی
تصویر فنی
технічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فنی
تصویر فنی
técnico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فنی
تصویر فنی
tecnico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی