جدول جو
جدول جو

معنی فنصور - جستجوی لغت در جدول جو

فنصور
(فَ نَ)
شهری است بزرگ به هندوستان، جای بازرگانان، و از آن کافور بسیار خیزد و بارگه دریاست. و ملک فنصور را سطوها خوانند و او را مملکتی جداست. و اندر ناحیت فنصور ده پادشاست همه از دست سطوها. و هدنجیره از این ناحیت است. (حدود العالم). نام این شهر بصورت قیصور نیز آمده است:
به برت ماند کافور که در فنصور است
به دلت ماند پولاد که در ایلاق است.
رافعی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منصور
تصویر منصور
(پسرانه)
یاری داده شده، پیروزشده، پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منصور
تصویر منصور
نصرت داده شده، یاری شده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
منسوب به فنصور، نوعی کافور که از فنصور آرند وپست تر از ریاحی و بهتر از مولی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خر شادمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
سوراخ شرم انسان. (منتهی الارب). فنقوره
لغت نامه دهخدا
(مَ بُ)
دهی از دهستان خرقان است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 777 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن محمد المهدی ابن ابی جعفر المنصور (متوفی به سال 236 هجری قمری) برادر هارون الرشید. در عهد خلافت امین امیر بصره بود. با مأمون بیعت کرد و در زمان متوکل درگذشت. رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 242 و الکامل ابن الاثیر ج 6 ص 131 و تاریخ اسلام ص 196 و تاریخ گزیده ص 323 شود
نام پدر حسین حلاج صوفی مشهور است که خود حسین حلاج نیز به همین نام شهرت یافته است:
اگر منصور می گفتی اناالحق روی او دیدی
بماند شرمسار از وی ز بسطامی ز سنجانی.
؟ (از آنندراج).
رجوع به آنندراج و غیاث و قاموس الاعلام ترکی و حسین حلاج و حلاج در همین لغت نامه شود
ابن فلاح بن محمد بن سلیمان یمنی، مکنی به ابوالخیر و ملقب به تقی الدین (متوفی به سال 680 هجری قمری) نحوی است و مؤلفاتی دارد که از آن جمله است: ’الکافی’ و ’مغنی’ در نحو مشتمل بر چهار جلد. و رجوع به اعلام زرکلی و کشف الظنون و روضات الجنات ص 455 شود
ابن القاضی ابی منصور محمد ابواحمد الازدی الهروی. قاضی هرات. فقیه و شاعر بود. شعر نیک می گفت و القادر بالله را مدح کرده است. به سال 440 هجری قمری درگذشت. (از معجم الادباء طبع مارگلیوث ج 7 ص 189). رجوع به همین مأخذ شود
ابونصر مشکان. رجوع به ابونصر مشکان در این لغت نامه و تاریخ ادبیات صفا ج 1 چ 2 ص 638 و الوافی بالوفیات صلاح الدین الصفدی و ابن الاثیر (حوادث سال 431) و تتمهالیتیمه شود
صلاح الدین محمد. بیست و پنجمین از ممالیک بحری مصر است (از 762-764 هجری قمری). (از طبقات سلاطین اسلام). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
حسام الدین لاچین، دوازدهمین از ممالیک بحری مصر است (از 696-698 هجری قمری). (از طبقات سلاطین اسلام). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
ابن قراتگین، والی ری در زمان امیر نوح سامانی بود. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 1ص 326). رجوع به کامل ابن الاثیر ج 8 ص 181 و 194 شود
نورالدین علی، سومین از ممالیک بحری مصری است (از 655-657 هجری قمری). (از طبقات سلاطین اسلام). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
سیف الدین ابوبکر، شانزدهمین از ممالیک بحری مصر است. (از 741-742). (از طبقات سلاطین اسلام). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
علاءالدین علی، بیست وهفتمین از ممالیک بحری مصر است. (از 778-783). (از طبقات سلاطین اسلام). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
سیف الدین قلاوون، هشتمین از ممالیک بحری مصر است (از 678-689). (از طبقات سلاطین اسلام). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
ابن نصر بن عبدالرحیم کاغذی، از مردم سمرقند و کاغذ منصوری منسوب بدوست. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصوری شود
لقب امام قائم منتظر مهدی (ع). (منتهی الارب) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جدایی و از هم دور افتادن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بسیار یاری کننده. (ناظم الاطباء). ناصر. (اقرب الموارد). رجوع به ناصر شود
لغت نامه دهخدا
یاری یافته، پیروز، از نام های تازی بر مردان نصرت داده یاری کرده شده مظفر: (روز آدینه... با حشم منصور بحربگاه معرکه حاضرشویم) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 25)، نامی است از نامهای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصور
تصویر منصور
((مَ))
یاری کرده شده، نصرت داده شده
فرهنگ فارسی معین
پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرت یافته، فیروزمند، مظفر
متضاد: مغلوب، مقهور
فرهنگ واژه مترادف متضاد