جدول جو
جدول جو

معنی فنزر - جستجوی لغت در جدول جو

فنزر(فَ زَ)
خانه ای که بر یک چوب سازند که به درازی نزدیک شصت گز باشد (!) جهت طلایه و دیده بانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فنزر
نفار نپار خانه ای که بر چوب سازند برای دیدبانی
تصویری از فنزر
تصویر فنزر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فنر
تصویر فنر
وسیله ای فلزی به شکل تیغه، نوار یا میلۀ پیچیده شده که قوۀ ارتجاعی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ نَ)
از ترکی فنار، آلتی فلزی که دارای قوه ارتجاعی است: فنر ساعت. (فرهنگ فارسی معین). آهنی قابل خمیدن و پیچ خوردن که در ساعت، پیانو، تختخواب بصورت مارپیچی به کار رود ونیز در حشو صندلی و نیمکت و غیره گذارند. (یادداشت مؤلف) ، وسیله ای است در اتومبیل که بین اطاق و شاسی اتومبیل نصب میشود و کار آن جلوگیری و عکس العمل در مقابل تکانهای شدید و ضربه های ناشی از دست اندازهاست. فنر اتومبیل دو نوع است، یکی فنر لوله ای که از فولاد خشک مارپیچ ساخته میشود، دوم فنر اکسل که مجموعه ای است از صفحات پولادین بلند و کم عرض که اندازه های مختلف دارند و به نسبت طول و وضع قرار گرفتن آن را که بلندتر از همه است شاه فنر و آن را که بلافاصله پس از آن قرار دارد وزیر فنر مینامند. (فرهنگ فارسی معین) ، قسمی لاله که با فنری که در آن تعبیه شده است شمع را بقدر ضرورت پیوسته بسوی بالا برآرد، و نیز قسمی فانوس است که شمع در آن سوزد و بجای روپوش کرباس شیشه دارد. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِ خِ)
سخت و درشت که در سرون زدن باقی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پوشیدن جامه، کوژپشت یا کوژسینه گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دو)
شکافتن جامه را، به چوب دستی زدن بر پشت کسی، پوشیدن جامه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فزر. رجوع به فزر شود، کوژپشت یا کوژسینه گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به فزر شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
گوشت پارۀ درشت مانند غدۀ قرحه که نزدیک منتهای موی زهار بر اندام مردم و بز برآید. (منتهی الارب) ، رمۀ گوسپندان از ده تا چهل یا از سه تا ده، گوسپند از دو تا هرچه افزون گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بزغاله، بچۀ ببر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ زَ)
شکافها. (منتهی الارب). شقوق و صدوع و گویا جمع فزره است. (از اقرب الموارد). رجوع به فزره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
نام مردی و موضعی است، یا آن تصحیف شیزر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
شخصی را گویند که آلت مردی او بزرگ و گنده باشد. (برهان). فنجره. رجوع به فنجره شود
لغت نامه دهخدا
(فُ خُ)
بزرگ جثه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فناخر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ)
معرب پنجگ. پنجه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به پنجه شود، رقصی است مر عجم را، و آن چنان است که جمعی دست یکدیگر را گرفته، رقصند. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ترکی و مأخوذ از فار فرانسوی. چراغی که از اطراف محفوظ باشد. چراغ بادی. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به فار شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جدایی و از هم دور افتادن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَرْ رُ)
کم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقلل. و در الاساس آمده: تنزر من الشی ٔ، تقلل منه. (از اقرب الموارد) ، خود را به بنی نزار نسبت کردن. منسوب یا مانند کردن یا داخل ساختن در آنها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان با 572 تن سکنه. آب آن از رود خانه جزلا و محصول آن غلات، پنبه، گردو و انار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
شکافتن، شکستن، جدا کردن، شکاف بزرگ تراک، کوژ سینگی توشک ران (توشک غده زیر جلدی)، بچه ببر نر، بچه پلنگ نر، بز، رمه از ده تا چهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنر
تصویر فنر
آلتی است فلزی که دارای قوه ارتجاعی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزر
تصویر نزر
بی ارزش، آهستگی درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
چراغ دریایی ایتالیایی چراغ بادی ترکی خیزه چراغی که از اطراف محفوظ باشد چراغ بادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنخر
تصویر فنخر
فیسو باد دماغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنزج
تصویر فنزج
پارسی تازی گشته پنجگ گونه ای از وشتن (رقص) گروهی است پنزه پنجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فازر
تصویر فازر
مور سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنار
تصویر فنار
((فَ))
چراغی که از اطراف محفوظ باشد، چراغ بادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فنر
تصویر فنر
((فَ نَ))
ابزار فلزی پیچ در پیچ که دارای قوه ارتجاعی است
فرهنگ فارسی معین