از ترکی فنار، آلتی فلزی که دارای قوه ارتجاعی است: فنر ساعت. (فرهنگ فارسی معین). آهنی قابل خمیدن و پیچ خوردن که در ساعت، پیانو، تختخواب بصورت مارپیچی به کار رود ونیز در حشو صندلی و نیمکت و غیره گذارند. (یادداشت مؤلف) ، وسیله ای است در اتومبیل که بین اطاق و شاسی اتومبیل نصب میشود و کار آن جلوگیری و عکس العمل در مقابل تکانهای شدید و ضربه های ناشی از دست اندازهاست. فنر اتومبیل دو نوع است، یکی فنر لوله ای که از فولاد خشک مارپیچ ساخته میشود، دوم فنر اکسل که مجموعه ای است از صفحات پولادین بلند و کم عرض که اندازه های مختلف دارند و به نسبت طول و وضع قرار گرفتن آن را که بلندتر از همه است شاه فنر و آن را که بلافاصله پس از آن قرار دارد وزیر فنر مینامند. (فرهنگ فارسی معین) ، قسمی لاله که با فنری که در آن تعبیه شده است شمع را بقدر ضرورت پیوسته بسوی بالا برآرد، و نیز قسمی فانوس است که شمع در آن سوزد و بجای روپوش کرباس شیشه دارد. (از یادداشتهای مؤلف)
از ترکی فنار، آلتی فلزی که دارای قوه ارتجاعی است: فنر ساعت. (فرهنگ فارسی معین). آهنی قابل خمیدن و پیچ خوردن که در ساعت، پیانو، تختخواب بصورت مارپیچی به کار رود ونیز در حشو صندلی و نیمکت و غیره گذارند. (یادداشت مؤلف) ، وسیله ای است در اتومبیل که بین اطاق و شاسی اتومبیل نصب میشود و کار آن جلوگیری و عکس العمل در مقابل تکانهای شدید و ضربه های ناشی از دست اندازهاست. فنر اتومبیل دو نوع است، یکی فنر لوله ای که از فولاد خشک مارپیچ ساخته میشود، دوم فنر اکسل که مجموعه ای است از صفحات پولادین بلند و کم عرض که اندازه های مختلف دارند و به نسبت طول و وضع قرار گرفتن آن را که بلندتر از همه است شاه فنر و آن را که بلافاصله پس از آن قرار دارد وزیر فنر مینامند. (فرهنگ فارسی معین) ، قسمی لاله که با فنری که در آن تعبیه شده است شمع را بقدر ضرورت پیوسته بسوی بالا برآرد، و نیز قسمی فانوس است که شمع در آن سوزد و بجای روپوش کرباس شیشه دارد. (از یادداشتهای مؤلف)
گوشت پارۀ درشت مانند غدۀ قرحه که نزدیک منتهای موی زهار بر اندام مردم و بز برآید. (منتهی الارب) ، رمۀ گوسپندان از ده تا چهل یا از سه تا ده، گوسپند از دو تا هرچه افزون گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بزغاله، بچۀ ببر. (از اقرب الموارد)
گوشت پارۀ درشت مانند غدۀ قرحه که نزدیک منتهای موی زهار بر اندام مردم و بز برآید. (منتهی الارب) ، رمۀ گوسپندان از ده تا چهل یا از سه تا ده، گوسپند از دو تا هرچه افزون گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بزغاله، بچۀ ببر. (از اقرب الموارد)
کم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقلل. و در الاساس آمده: تنزر من الشی ٔ، تقلل منه. (از اقرب الموارد) ، خود را به بنی نزار نسبت کردن. منسوب یا مانند کردن یا داخل ساختن در آنها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقلل. و در الاساس آمده: تنزر من الشی ٔ، تقلل منه. (از اقرب الموارد) ، خود را به بنی نزار نسبت کردن. منسوب یا مانند کردن یا داخل ساختن در آنها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)