جدول جو
جدول جو

معنی فنجگرد - جستجوی لغت در جدول جو

فنجگرد
(فَ)
قریه ای است ازقرای نیشابور. (معجم البلدان). اکنون وجود ندارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
واحد تقسی بندی مطالب کتاب، فصل
فرهنگ فارسی عمید
(جِ)
دهی است از بخش دستجرد شهرستان قم که دارای 893 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش گندم، بنشن، انگور، گردو و زردآلو است. مزارع دره خیار و آب دراز جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
شخصی را گویند که آلت مردی او بزرگ و گنده باشد. (برهان). فنجره. رجوع به فنجره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ رِ)
کشیده و دراز، برهنه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهره دار و جلاداده، پایدار. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
لغت محلی اطراف تربت حیدریه در خراسان بمعنی مدار و تقسیم بندی آب است میان کشاورزان
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به مرو ازروستای فندین یا فریدین. و از آنجاست ابومسلم صاحب الدعوه. (شرح احوال رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 288)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
دهی است از دهستان شامکان بخش ششتمد. شهرستان سبزوار. دارای 287 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. دارای دفتر ازدواج و طلاق است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
آلوی گرد را گویند، و آن میوه ای است شبیه به زردآلو، رنگ آن زرد و بنفش و سبز، و رنگهای دیگر نیز میباشد، خشم و اعراضی که خوبان از روی عشوه و ناز کنند. (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ رَ / رِ)
فنجر. مرد ذکربزرگ. (برهان). رجوع به فنجر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از بلاد فارس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
شهرکی است خرد (به خراسان) . مردمان او خداوند چهارپایند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ رِ)
زن چیره بر شوی، یا زن پلیدزبان یا بدخوی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زن سلیطه، و یا زن بدخلق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ گِ)
دهی از دهستان اشترجان فلاورجان اصفهان در 7 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان. سکنۀ آن 385 تن، آب از زاینده رود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ)
نام قریه ای به نیشابور
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ وَ)
محله ای است مشهور به بلخ و از آنجاست ابوجعفر محمد بن مالک بلخی السنجوردی. (تاج العروس) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ گِ)
یکی از قرای مرو است
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
از قرای مرو شاهجهان. (انجمن آرا از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ گِ)
منسوب به فیجگرد که قریه ای است از نیشابور. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فِ گِ)
دریای بزرگی که بر گرد عالم میگردد و به جهت احاطه بر دور کرۀ خاک به عربی آن رامحیط گویند و مملکت چین قریب به آن دریاست. (انجمن آرا). منظور مؤلف انجمن آرا روشن نیست و این نام درمأخذ دیگری دیده نشد. گمان میرود که این مطالب مبتنی بر بی خبری مؤلف مزبور از جغرافیای عالم است و وی اقیانوس هند را محیط بر خشکی های عالم دانسته است
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوهپایۀ بخش نوبران است که در شهرستان ساوه واقع است و 278 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ فِ جِ گِ)
ابن احمد بن محمد فنجگردی نیشابوری. ملقب به شیخ الافاضل و مکنی به ابوالحسن. وی ادیب و نحوی و شاعر بود. در سال 433 هجری قمری متولد شد و در رمضان سال 513 هجری قمری در نیشابور درگذشت. او راست: 1- تاج الاشعار. 2- سلوهالشیعه. (از معجم المؤلفین از اعیان الشیعه ج 41 ص 45 و فوائدالرضویه ج 1 ص 286). و نیز رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 103 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فنجار
تصویر فنجار
سوار خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
بخشی از کتاب، فصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
((فَ رْ گَ))
هر یک از فصول کتاب وندیداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
فصل
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی در شمال گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی