جدول جو
جدول جو

معنی فناطیس - جستجوی لغت در جدول جو

فناطیس
(فَ)
جمع واژۀ فنطیس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فنطیس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فناتیسم
تصویر فناتیسم
تعصب دینی، قشری گری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فناتیک
تصویر فناتیک
متعصب در دین، قشری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قناطیر
تصویر قناطیر
قنطره ها، پل ها، سازه هایی بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن، جمع واژۀ قنطره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادیس
تصویر فرادیس
فردوس ها، باغ ها، بستان ها، بهشت ها، جمع واژۀ فردوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغناطیس
تصویر مغناطیس
آهن ربا، نوعی سنگ آهن که در معدن های مخصوص به شکل سنگ سیاه پیدا می شود و آهن را به خود جذب می کند،
مغناطیس زمین: در علم فیزیک کرۀ زمین یک میدان مغناطیسی دارد که در مرکز زمین واقع شده و یکی از دو سر آن تقریباً در قطب شمال و سر دیگر در قطب جنوب است و یک عقربۀ مغناطیسی موازی امتداد شمال و جنوب کرۀ زمین قرار میگیرد
مغناطیس انسانی: نیرویی که به وسیلۀ آن فرد می تواند دیگران را مطیع خود کرده و به خواب مغناطیسی فرو ببرد، مانیتیسم
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
پراگنده. منه: ابل خناطیل، شتران پراگنده. منه: کعاب خناطیل، ملتزج معترض بها، جمع واژۀ خنطوله. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ طی طِ)
لغتی است بیونانی ومعنی آن بفارسی ’سنگ زاییدن آسان کن’ باشد و آن دانه ایست سیاهرنگ بمقدار جوزبوا، بغایت املس و صلب و دشوارشکن و چون بجنبانند مغز آن در درون وی صدا کند و آنرا بشیرازی ’گن ابلیس’ خوانند یعنی خایۀ شیطان و بعربی حجرالولاده گویند چه هرگاه در زیر زنان آبستن دود کنند بزایند و اگر با شیر زنان سحق کنند و قدری پشم را بدان بیالایند و زنی که نمیزاید بوقت جماع بخود برگیرد آبستن شود. گویند چون آنرا در دست گیرند و باکسی مخاصمت کنند بر آن کس غالب آیند. (برهان قاطع) (از آنندراج). بیونانی اکتمکت است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به حجرالولاده و گن ابلیس و اکتمکت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بنقوس، که شکوفۀ خربزه باشد. (آنندراج) ، خرچنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خنافس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گروههای پراگنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرطاس. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام کتابی از افلاطون. (عیون الانباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قسطاس. رجوع به قسطاس شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به قنامس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قنعاس بمعنی شتر بزرگ و شگرف و مرد قوی و توانا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قنعاس شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
طماطم. گوجه فرنگی. (دزی ج 2 ص 59)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قنطار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قنطار شود.
- قناطیر مقنطره، مبالغه است بمعنی قناطیر کامله چون بدرۀ مبدره و الف مؤلفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فناتیسم
تصویر فناتیسم
تعصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناطیل
تصویر خناطیل
جمع خنطوله، ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناقیس
تصویر بناقیس
جمع بنقوس، شکوفه های خربوزه
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده سنگ زایمان از گیاهان دارویی دانه ایست سیاه رنگ بمقدار جوزبوا بغایت املس و صلب و دشوار شکن و چون بجنبانند مغز آن در درون وی صدا کند و آنرا بشیرازی (گن ابلیس) (خایه شیطان) و بعربی حجرالولاده گویند
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ آهنربا که به آن هند چمک گویند، ماخوذ از یونانی مغناطیس و سنگ آهنربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغناطیس
تصویر مغناطیس
آن سنگ که آهن بخود جذب کند، سنگ آهن ربای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناطیر
تصویر قناطیر
جمع قنطار، بنگرید به قنطار جمع قنطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطیس
تصویر قراطیس
جمع قرطاس، رخنه ها، کاغذها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنطیس
تصویر فنطیس
دماغ کوفته: مرد، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
دلباخته، کورکورانه، به مرامی تاسی کردن فرانسوی دین نمودار متعصب در دین و مذهب، طرفداری شدید یک فرقه یک حزب احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنادیق
تصویر فنادیق
جمع فندق، کاروانسراها، مسافرخانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنطیسه
تصویر فنطیسه
پوزه خوک، گرگ، بینی گرگ، به خود استوار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فردوس، از رشته اوستایی پردیسگان بهشت ها باغ های بهشتی باغ بوستان، جمع فرادیس، بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغناطیس
تصویر مغناطیس
((مِ))
آهن ربا، نوعی سنگ که آهن را به خود جذب می کند، هر چیز جذب کننده، جاذبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فناتیک
تصویر فناتیک
((فَ یا فِ))
متعصب افراطی در دین و مذهب یا یک فرقه و حزب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فناتیسم
تصویر فناتیسم
((فَ یا فِ))
تعصب دینی، جانبداری شدید از یک فرقه یا یک حزب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قناطیر
تصویر قناطیر
((قَ))
جمع قنطار
فرهنگ فارسی معین