جدول جو
جدول جو

معنی فلیقه - جستجوی لغت در جدول جو

فلیقه
(فَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). داهیه، کار شگفت. (اقرب الموارد) ، موی اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فلیقه
موی اندک، سختی پتیار
تصویری از فلیقه
تصویر فلیقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فایقه
تصویر فایقه
(دخترانه)
مؤنث فائق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلیقه
تصویر خلیقه
خوی، طبیعت، سرشت، آنچه خداوند آفریده، مخلوق، مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
ذوق برای انتخاب یا ترجیح چیزی، رسم، طبیعت، نهاد، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلیقه
تصویر جلیقه
نیم تنۀ کوتاه بی آستین که معمولاً روی پیراهن می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ)
کابین زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتر که همراه قوم فرستی تا خواربار آورند. (منتهی الارب). شتری که بقصد آوردن خواربار با قومی فرستند در برابر مزد، تا با آن خواربار بیاورند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : علّقت مع فلان علیقه و أرسلت معه علیقه. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، علائق
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
جوال. (منتهی الارب) ، غرارۀ کوچک. (از اقرب الموارد). غراره. ج، فنائق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ)
پارۀ چیزی، و فلاقه آجر، پارۀ خشت. ج، فلاق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لی وَ / وِ)
فلیو. بیفایده. بیهوده و بی نفع. (برهان). رجوع به فلیو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
موی انبوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به عربی موی سر زن را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
گوشت بریان پخته، نان تنک. (منتهی الارب). رجوع به صریقه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
به یونانی گیاهی است که آن را به فارسی شلمیز و شنبلیله و به عربی حلبه خوانند. (برهان). حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به عربی خرمایی است ک با حلبه طبخ نمایند برای نفساء و یا حلبه ای است که با حبوب طبخ نمایند. (فهرست مخزن الادویه). نوعی طعام زچه که از دانۀ شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند. (فرهنگ فارسی معین) ، پاره ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گلۀ خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فریق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ)
برگ درخت آتش زنه چون شکافته گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
یک تخته از دامنهای خیمه و خانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
سرشت. طبیعت. طبع. نهاد. خصلت. (ناظم الاطباء). سرشت. طبیعت. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب). خوی. (مهذب الاسماء) (السامی). در فارسی با خوش، خوب، بد، بی، با و غیره ترکیب می سازد: خوش سلیقه، بدسلیقه، بی سلیقه، کج سلیقه، باسلیقه، کم سلیقه و هم سلیقه.
، ارزن کوفته و اصلاح یافته. ارزن بشیر پخته. (مهذب الاسماء) ، پینو طراثیت آمیخته، تره جوش داده، جای برآمدن تنگ ستور، اثرتنگ در پهلوی ستور، نشان قدم و سم در راه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذُ لَ قَ)
شهری است به روم
لغت نامه دهخدا
(ذَ قَ)
تأنیث ذلیق. امراءهٌ ذلیقه، زنی زبان آور. زنی تیززبان. ذلقه
لغت نامه دهخدا
نگون بختی. شکست. شورش و انقلاب. (از دزی ج 2 ص 219)
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لَ قَ)
یک دانه علّیق و آن گیاهی است که بر درخت می پیچد. (از اقرب الموارد). رجوع به علّیق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فنیقه
تصویر فنیقه
جوال گوال
فرهنگ لغت هوشیار
دانه پخت خوراکی که از دانه های گیاهی پزند، گوسپندان پریشان جدا مانده از گله عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده بشب از گله خود، نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دانه ها بزند، شنبلیله
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فایق زنی که از حیث جمال بر همگان رجحان داشته باشد، یا احترامات فایقه. احترامات عالیه (در ذیل نامه ها پیش از امضا نویسند: با تقدیم احترامات فایقه)، یا ریاست فایقه. ریاست عالیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیقه
تصویر علیقه
کابین تو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیقه
تصویر صلیقه
بریان پخته، نان تنک نان لواش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
سرشت و طبیعت، طبع و نهاد و خصلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیقه
تصویر خلیقه
طبیعت، سرشت، خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیقه
تصویر جلیقه
بر گستوان بپوشید بر گستوان نبرد (شاهنامه) نیم تنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیقه
تصویر ذلیقه
مونث ذلیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیته
تصویر فلیته
فتیله بنگرید به فتیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایقه
تصویر فایقه
((یِ قِ))
مؤنث فائق، زنی که از حیث جمال بر همگان برتری داشته باشد
احترامات فایقه: احترامات عالیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریقه
تصویر فریقه
((فَ قَ یا ق))
عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گله خود، نوعی طعام که از دانه شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند، شنبلیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
((سَ قِ))
طبع، سرشت، ذوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلیقه
تصویر خلیقه
((خَ قِ))
سرشت، ذات، خوی، عادت، جمع خلائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
پسنده
فرهنگ واژه فارسی سره