جدول جو
جدول جو

معنی فلیره - جستجوی لغت در جدول جو

فلیره
صدایی که از بینی اسب و برخی چارپایان خارج شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلوره
تصویر فلوره
نوعی شمشیر با خاصیت فنری که سر آن تکمه دارد، در ورزش شمشیربازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیره
تصویر لیره
واحد پول انگلستان، ترکیه، قبرس، مصر، سوریه، لبنان، ایرلند و سودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقیره
تصویر فقیره
مؤنث واژۀ فقیر، تنگ دست، تهیدست، فاقد امکانات مثلاً شهرستان فقیر، در تصوف سالک
فرهنگ فارسی عمید
(فَ حَ)
برگ درخت آتش زنه چون شکافته گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فودنج بحری. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اسم آهن است در بربری و لاتینی. (از یادداشت مؤلف). مأخوذ از ’فر’ است که در فرانسه به معنی آهن است و ریشه لاتینی دارد. رجوع به فر شود
لغت نامه دهخدا
(نِ یِ)
دهی است از بخش لاریجان شهرستان آمل که دارای 120 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فِلْ لی یَ)
زمینی که باران سالش نرسیده، چندانکه باران سال آینده رسد وی را. ج، فلالی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به سریانی حجرالمغناطیس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
مسکوک زرین انگلیسی. پولی از انگلیس و ترک: لیرۀ ترک. لیرۀ استرلینگ. لیرۀ عثمانی. رجوع به کتاب النقود العربیه ص 229 و فهرست آن شود. صاحب فرهنگ نظام گوید: اصل کلمه از لیبر یونانی است
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
یک تخته از دامنهای خیمه و خانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). داهیه، کار شگفت. (اقرب الموارد) ، موی اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
موی انبوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به عربی موی سر زن را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ لی وَ / وِ)
فلیو. بیفایده. بیهوده و بی نفع. (برهان). رجوع به فلیو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ اَ مَ)
دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان، دارای 1172 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله، حبوبات، انواع میوه و لبنیات است. صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
فقیره. مؤنث فقیر. ج، فقائر. (منتهی الارب). ج، فقیرات، فقائر، فقراء. (اقرب الموارد) : فقیرۀ درویشی حامله بود. (گلستان چ یوسفی ص 158). رجوع به فقیر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
نوعی از طعام که شیر خالص را به سنگ ریزۀ تفسان گرم سازند و چون به جوش آید آرد بر آن ریخته ترتیب دهند. (منتهی الارب). با قاف هم آمده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
گوسپندی که بروز عید کشند. (منتهی الارب). گوسپندی که روز فطر کشند. فطوره. (از اقرب الموارد). رجوع به فطوره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ ما)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد و یکهزارگزی جنوب راه مالرو زابل به ده دوست محمد. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرم و معتدل که دارای 307 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فِخْ خی رَ)
بسیارفخر. و هاء برای مبالغه است. (اقرب الموارد). رجوع به فخر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
حصنی به اندلس از اعمال شنتبریه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خوردنی زچه که از دانۀ شنبلید و خرما یا دیگر دانه ها پزند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فطیره
تصویر فطیره
کلوچه گوشتدار گوشت پیچه یلوه شن زی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیته
تصویر فلیته
فتیله بنگرید به فتیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیره
تصویر لیره
قسمی مسکوک طلای رایج ترکیه و انگلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیقه
تصویر فلیقه
موی اندک، سختی پتیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقیره
تصویر فقیره
مونث فقیر بنگرید به فقیر و میوه جدا دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیره
تصویر لیره
((ر یا رَ))
سکه ای که ارزش آن در ازمنه و امکنه مختلف فرق می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیره
تصویر لیره
((رِ))
واحد پول بریتانیا، ایرلند، مصر، سودان، سوریه، لبنان، ترکیه و قبرس
فرهنگ فارسی معین
ویار، اشتیاق زیاد، تهوع
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای بینی و حنجره
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای الشتان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی