جدول جو
جدول جو

معنی فلیحه - جستجوی لغت در جدول جو

فلیحه
(فَ حَ)
برگ درخت آتش زنه چون شکافته گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فصیحه
تصویر فصیحه
(دخترانه)
مؤنث فصیح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فایحه
تصویر فایحه
(دخترانه)
مؤنث فایح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملیحه
تصویر ملیحه
(دخترانه)
زیبا و خوشایند، دارای ملاحت، با نمک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملیحه
تصویر ملیحه
ملیح، نمک دار، گندمگون، خوب صورت، نمکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصیحه
تصویر فصیحه
فصیح، ویژگی آنکه خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد، همراه با شیدایی
فرهنگ فارسی عمید
(فَ لَ)
موی انبوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به عربی موی سر زن را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(ذَخْوْ)
نوشیدن یا خوردن هر آنچه در آوند بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ حَ)
کشاورزی، زبان آوری در بیع و فریب دهی در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لی وَ / وِ)
فلیو. بیفایده. بیهوده و بی نفع. (برهان). رجوع به فلیو شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَمَ)
گسترده و پهن گردانیدن گردۀنان و جز آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). داهیه، کار شگفت. (اقرب الموارد) ، موی اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
یک تخته از دامنهای خیمه و خانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ)
رسوایی. (منتهی الارب). رجوع به فضیحت شود
لغت نامه دهخدا
(وَ حَ)
غراره و خنور. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، ولیح، ولائح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فودنج بحری. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ)
فراخ. (غیاث). رجوع به فسیح شود
لغت نامه دهخدا
(فِلْ لی یَ)
زمینی که باران سالش نرسیده، چندانکه باران سال آینده رسد وی را. ج، فلالی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ)
مؤنث فصیح. ج، فصاح، فصائح، (منتهی الارب) فصیحات. (اقرب الموارد). رجوع به فصیح شود
لغت نامه دهخدا
(طَ حَ)
تأنیث طلیح. (منتهی الارب). رجوع به طلیح شود
لغت نامه دهخدا
ملحیه در فارسی مونث ملیح و نامی برای زنان مونث ملیح، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضیحه
تصویر فضیحه
فضیحت در فارسی: رسوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصیحه
تصویر فصیحه
مونث فصیح، جمع فصیحات فصائح (فصایح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلطحه
تصویر فلطحه
پهن کردن گستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلقحه
تصویر فلقحه
نوشیدن از آوند، پراکندن هر چه در آوند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیته
تصویر فلیته
فتیله بنگرید به فتیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیقه
تصویر فلیقه
موی اندک، سختی پتیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاحه
تصویر فلاحه
فلاحت در فارسی سریانی تازی گشته کشاورزی برزیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایحه
تصویر فایحه
مونث فایح پراکنده کننده بوی، جمع فوایح (فوائح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملیحه
تصویر ملیحه
((مَ حَ))
زن با نمک
فرهنگ فارسی معین
صدایی که از بینی اسب و برخی چارپایان خارج شود
فرهنگ گویش مازندرانی