جدول جو
جدول جو

معنی فلوجه - جستجوی لغت در جدول جو

فلوجه
(فَلْ لو جَ)
ده که به سواد باشد. (منتهی الارب) ، زمین صالح زراعت. ج، فلالیج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فلوجه
دیه ده، خاک خوب
تصویری از فلوجه
تصویر فلوجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلنجه
تصویر فلنجه
افلنجه، گیاهی به بلندی یک متر، با برگ های دراز، تخم های ریز، سرخ رنگ، خوش بو و تلخ مزه که بیشتر در هند می روید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دماغ، جگر و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلوره
تصویر فلوره
نوعی شمشیر با خاصیت فنری که سر آن تکمه دارد، در ورزش شمشیربازی
فرهنگ فارسی عمید
(یَلْ وِ)
دهی است از دهستان خانندبیل بخش مرکزی شهرستان خلخال، واقع در 10هزارگزی باختری هروآباد، با 197 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ جَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 15500گزی شمال خاوری قره آغاج و 29هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به میانه. هوای آن معتدل و دارای 67تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بزرک است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل به فاصله هزارگزی به نام گلوجۀ بالا و پائین مشهور و سکنۀ گلوجۀ پائین 26 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فلج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فلج شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لُوْ وَ)
مؤنث فلوّ است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فلوّ شود
لغت نامه دهخدا
(فُ جَ)
پیروزی و رستگاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ جَ)
سرخس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فلجون شود
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
یک تخته از دامنهای خیمه و خانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ لِ صِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر است و 297 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فِلْ وَ)
مؤنث فلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فلو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ جَ / جِ)
افلنجه، و آن تخمی باشد مانند خردل لیکن بسیار سرخ است. نیکوترین وی آن بود که چون در دست بمالند بوی سیب کند. و در عطریات به کار برند. (برهان). یکی از گونه های کبابه است که دانه اش سرخ رنگ و معطر میباشد. دانه های آن را به نامهای حب المیسم، حب المنشم، حب المنسم و حب المیشم خوانند، سرخدار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ / زِ)
ستونی و چوبی را گویند که بدان خانه پوشند. و با رای بی نقطه هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رو جَ)
جوزۀ مرغ، یعنی بچۀ ماکیان. (غیاث). واحد فروج و فراریج. (اقرب الموارد). رجوع به فروج و فراریج شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ یَ)
ده بزرگی است نزدیک انبار بغداد. سمعانی آرد: من ضبط آن را چنین دیدم و نمیدانم که نویسندۀ آن خطا کرده یا درست آورده است. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
قطعه ای از جامۀ مخطط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَلْ لو)
نویسنده. (منتهی الارب). کاتب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلجه
تصویر فلجه
اسپانیایی تازی گشته سرخس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلوج
تصویر فلوج
جمع فلج، نیمه ها نویسنده
فرهنگ لغت هوشیار
سرخدار، یکی از گونه های کبابه است که دانه اش سرخ رنگ و معطر می باشد دانه های آن را به نامهای حب المیسم حب المنشم حب المنسم حی المیشم خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
صدای بینی و حنجره
فرهنگ گویش مازندرانی
تخم شنبلیله
فرهنگ گویش مازندرانی