جدول جو
جدول جو

معنی فلطحه - جستجوی لغت در جدول جو

فلطحه(ذَ لَمَ)
گسترده و پهن گردانیدن گردۀنان و جز آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فلطحه
پهن کردن گستردن
تصویری از فلطحه
تصویر فلطحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
خویشتن را به زمین زدن.
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پهن گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). عریض گردانیدن چیزی. (اقرب الموارد). رجوع به فلطحه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَخْوْ)
نوشیدن یا خوردن هر آنچه در آوند بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ حَ)
کشاورزی، زبان آوری در بیع و فریب دهی در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ)
برگ درخت آتش زنه چون شکافته گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ حَ)
عریض و پهناور. جاریه سلطحه، دختر عریض و پهناور. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ طَ حَ)
زن پهناور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلطحه
تصویر سلطحه
دختر پت و پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرطحه
تصویر فرطحه
پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاحه
تصویر فلاحه
فلاحت در فارسی سریانی تازی گشته کشاورزی برزیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلقحه
تصویر فلقحه
نوشیدن از آوند، پراکندن هر چه در آوند است
فرهنگ لغت هوشیار