جدول جو
جدول جو

معنی فلطاس - جستجوی لغت در جدول جو

فلطاس
(فِ)
سر نرۀ سطبر درشت، یا سر نرۀ پهنا. (منتهی الارب). فلطوس
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

به فرنگی درخت خیار را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
حوضچه ای در کشتی که زهاب آبهای کشتی در آن جمع گردد. (فرهنگ فارسی معین). حوض کشتی که در آن نشانۀ آب آن گرد آید، آوندی ساخته از چوب در کشتی که در آن آب خوردن نهند. (منتهی الارب). بشکه ای در کشتی که در آن آب شیرین ریزند. (فرهنگ فارسی معین) : جهازات را مکلکل گردانید و فنطاسها که اوانی آب باشد چون دیدۀ عشاق از اشک مالامال ساخت. (تاریخ وصاف) ، کاسه ای که بدان آب شیرین بخش نمایند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به یونانی زندالبقر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سر نرۀ سطبر درشت، یا سر نرۀ پهنا. (منتهی الارب). فلطاس. فلطوس. رجوع به فلطاس و فلطوس شود
لغت نامه دهخدا
(فِ طَ)
سر نرۀ سطبر درشت، یا سر نرۀ پهنا. (منتهی الارب). فلطاس. رجوع به فلطاس شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
رأس فلطاح، سر پهناور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
مرد زشت بدخوی. (منتهی الارب). قبیح سمج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میتین سطبر و بزرگ که بدان سنگ شکنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملطس شود، سنگ بزرگ. ج، ملاطس. ملاطیس. (مهذب الاسماء) ، سنگ که به وی خستۀ خرما کوبند. (منتهی الارب) (آنندراج). سنگی که بدان هستۀ خرما کوبند. ج، ملاطیس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، صخرۀ پهن. و گویند: ضربه بالملطاس. (از اقرب الموارد) ، تبر دراز سرتیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَلْ لا)
پشیزفروش. (منتهی الارب). نسبتی است که صرافی را میرساند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرطاس
تصویر فرطاس
پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنطاس
تصویر فنطاس
حوضچه ای در کشتی که آب در آن جمع شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلطاح
تصویر فلطاح
سم پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملطاس
تصویر ملطاس
غلتک: پتک سنگ کوب سنگ شکن کلنگ تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاس
تصویر فلاس
پشیز فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنطاس
تصویر فنطاس
((فِ))
حوضچه ای در کشتی که زهاب آب های کشتی در آن مفرد گردد، بشکه ای در کشتی که در آن آب شیرین ریزند، کاسه ای که بدان آب شیرین تقسیم کنند، مفرد فناطیس
فرهنگ فارسی معین