جدول جو
جدول جو

معنی فلط - جستجوی لغت در جدول جو

فلط(نَ اُ دَ)
ناگاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فلط(ذَ لَ طَ)
سرگشته گردیدن و متحیر شدن از چیزی. (منتهی الارب). دهشت یافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فلط
ناگاه ایتالیایی تازی گشته ولت گیتیگ دان ایتالیایی یکان فشار کهربی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلق
تصویر فلق
(پسرانه)
سپیده صبح، فجر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فلس
تصویر فلس
پولک
سکه ای رایج در بعضی کشورهای عربی مانند عراق
پول فلزی بسیار کم ارزش، سکۀ کم بها، پول خرد کم ارزش، پرپره، پاپاسی، پول سیاه، پشیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرط
تصویر فرط
بسیاری، فراوانی، پیش دستی کردن و ازحد درگذشتن، تجاوز از حد و اندازه، زیاده روی، افراط و تجاوز از حد چیزی، چیرگی، چیره شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلک
تصویر فلک
کشتی، از وسایل نقلیه ای که روی آب حرکت می کند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی و مسافربری، کشتی نوح مثلاً وسیلۀ نجات دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلط
تصویر خلط
آمیختن و درهم کردن چیزی با چیز دیگر مثلاً خلط مبحث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط
تصویر غلط
سهو، خطا، اشتباه، نشناختن وجه صواب در امری، خطا کردن، نادرست مثلاً کاربرد غلط،
به صورت نادرست مثلاً او متن را غلط خواند
غلط کردن: خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
غلط گفتن: اشتباه بیان کردن
غلط مشهور: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند، غلط مصطلح
غلط مصطلح: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلق
تصویر فلق
سپیدۀ صبح، صد و سیزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، قل اعوذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلط
تصویر خلط
ماده ای که از مجرای تنفس با سرفه دفع می شود، در طب قدیم هر یک از عناصر چهارگانۀ بدن (سودا، صفرا، بلغم و خون)
فرهنگ فارسی عمید
(فِ طَ)
سر نرۀ سطبر درشت، یا سر نرۀ پهنا. (منتهی الارب). فلطاس. رجوع به فلطاس شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَمَ)
گسترده و پهن گردانیدن گردۀنان و جز آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
رأس فلطاح، سر پهناور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سر نرۀ سطبر درشت، یا سر نرۀ پهنا. (منتهی الارب). فلطاس. فلطوس. رجوع به فلطاس و فلطوس شود
لغت نامه دهخدا
(فِ سَ)
سر بینی خوک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فرطوسه. فرطیسه
لغت نامه دهخدا
(عَ فَلْ لَ / عِ لِ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد). عفلیط. رجوع به عفلیط شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سر نرۀ سطبر درشت، یا سر نرۀ پهنا. (منتهی الارب). فلطوس
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلط
تصویر شلط
کارد
فرهنگ لغت هوشیار
پرش ساختگی (پرش خال) پرش چسبان، بد یاد کنی به بدی یاد کردن، به تیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط
تصویر غلط
اشتباه، باطل، خطا در سخن، سهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاط
تصویر فاط
لاتینی تازی گشته ماه پروین ماه پروین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلط
تصویر سلط
درشت، زبان دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلط
تصویر خلط
آمیختن، آمیزش متملق و آمیزنده بمردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلط
تصویر حلط
غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الط
تصویر الط
رومی تازی شده سیسنبر از گیاهان افتاده دندان کرم خورده دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلطاح
تصویر فلطاح
سم پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلطحه
تصویر فلطحه
پهن کردن گستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرط
تصویر فرط
فراوانی و بسیاری و کثرت، زیاده روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلط
تصویر خلط
چرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلط
تصویر غلط
غلت، نادرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فقط
تصویر فقط
تنها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلز
تصویر فلز
توپال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلش
تصویر فلش
پیکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلک
تصویر فلک
سپهر
فرهنگ واژه فارسی سره