فراموش کردن، از یاد بردن، بی خبری، فراموش کاری، سهو و اهمال غفلت داشتن: بی توجه بودن غفلت شدن: بی توجهی شدن غفلت کردن: غفلت داشتن، غفلت ورزیدن، غافل شدن، غافل بودن غفلت ورزیدن: غفلت داشتن، غفلت ورزیدن، غافل شدن، غافل بودن، غفلت کردن
فراموش کردن، از یاد بردن، بی خبری، فراموش کاری، سهو و اهمال غفلت داشتن: بی توجه بودن غفلت شدن: بی توجهی شدن غفلت کردن: غفلت داشتن، غفلت ورزیدن، غافل شدن، غافل بودن غفلت ورزیدن: غفلت داشتن، غفلت ورزیدن، غافل شدن، غافل بودن، غفلت کردن
کار ناگاه و بی اندیشه. (منتهی الارب) : خرج الرجل فلتهً، یعنی بغتهً. (از اقرب الموارد) ، آخرین شب از هر ماه، آخرین روز که سپس از وی ماه حرام باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کار ناگاه و بی اندیشه. (منتهی الارب) : خرج الرجل فلتهً، یعنی بغتهً. (از اقرب الموارد) ، آخرین شب از هر ماه، آخرین روز که سپس از وی ماه حرام باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
گذاشتن. فراموش کردن. (منتهی الارب). سهو. (دهار). رجوع به غفله شود، بی خبر گشتن. (منتهی الارب). نادانستن چیزی و توجه نداشتن به چیزی. (فرهنگ نظام). بی خبری و فراموشی. بی تمیزی و نادانی و بی تدبیری و بی پروایی. تهاون و سهل انگاری و عدم اعتناء. کاهلی و سستی. (ناظم الاطباء). بی خبری. غرارت. غره. ناآگاهی. غافل بودن. رجوع به غفله شود: جهان سر به سر حکمت و عبرت است چرا بهرۀ ما همه غفلت است. فردوسی. روز کین با خدنگ و نیزۀ او دشمنش را چه غفلت و چه حذر. فرخی. وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار. منوچهری. و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). در اظهار آن با تو تأملی میکردم که مگر... از خواب غفلت بیدار شوی. (کلیله و دمنه). هرکه از ناصحان در مشاورت... برخصت و غفلت راضی گردد از فواید رأی راست... بازماند. (کلیله و دمنه). من رستم کمانکشم اندر کمین شب خوش باد خواب غفلت افراسیابشان. خاقانی. به غفلت گر ز خاقانی گناهی در وجود آید به استغفار آن خرده بزرگی عذرخواه آمد. خاقانی. در رکعت نخست گرت غفلتی برفت اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا. خاقانی. کی به غفلت چو دام و دد پویان شیر مرغان غیب را جویان. نظامی. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تونانی به کف آری و به غفلت نخوری. سعدی (گلستان). چنان خواب غفلت برده اند که گویی... مرده اند. (گلستان سعدی). مروت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته. (گلستان سعدی). - بی غفلت، باخبر. آگاه. آنکه غفلت نکند: گیتی به سان خاطر بی غفلت پرنور نفعو خیر ازیرا شد. ناصرخسرو
گذاشتن. فراموش کردن. (منتهی الارب). سهو. (دهار). رجوع به غفله شود، بی خبر گشتن. (منتهی الارب). نادانستن چیزی و توجه نداشتن به چیزی. (فرهنگ نظام). بی خبری و فراموشی. بی تمیزی و نادانی و بی تدبیری و بی پروایی. تهاون و سهل انگاری و عدم اعتناء. کاهلی و سستی. (ناظم الاطباء). بی خبری. غرارت. غره. ناآگاهی. غافل بودن. رجوع به غفله شود: جهان سر به سر حکمت و عبرت است چرا بهرۀ ما همه غفلت است. فردوسی. روز کین با خدنگ و نیزۀ او دشمنش را چه غفلت و چه حذر. فرخی. وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار. منوچهری. و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). در اظهار آن با تو تأملی میکردم که مگر... از خواب غفلت بیدار شوی. (کلیله و دمنه). هرکه از ناصحان در مشاورت... برخصت و غفلت راضی گردد از فواید رأی راست... بازماند. (کلیله و دمنه). من رستم کمانکشم اندر کمین شب خوش باد خواب غفلت افراسیابشان. خاقانی. به غفلت گر ز خاقانی گناهی در وجود آید به استغفار آن خرده بزرگی عذرخواه آمد. خاقانی. در رکعت نخست گرت غفلتی برفت اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا. خاقانی. کی به غفلت چو دام و دد پویان شیر مرغان غیب را جویان. نظامی. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تونانی به کف آری و به غفلت نخوری. سعدی (گلستان). چنان خواب غفلت برده اند که گویی... مرده اند. (گلستان سعدی). مروت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته. (گلستان سعدی). - بی غفلت، باخبر. آگاه. آنکه غفلت نکند: گیتی به سان خاطر بی غفلت پرنور نفعو خیر ازیرا شد. ناصرخسرو