جدول جو
جدول جو

معنی فلال - جستجوی لغت در جدول جو

فلال(فُلْ لا)
لشکر هزیمت یافته. (منتهی الارب). ج فل ّ. رجوع به فل ّ شود
لغت نامه دهخدا
فلال(فِ)
جمع واژۀ فل ّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فل ّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جلال
تصویر جلال
(پسرانه)
عظمت، بزرگی، شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلال
تصویر بلال
(پسرانه)
نام اولین مؤذن اسلام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضلال
تصویر ضلال
گم شدن، گم کردن راه، گمراه شدن، گمراهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلال
تصویر تلال
تل ها، پشته ها، تپه ها، جمع واژۀ تل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلفل
تصویر فلفل
میوه ای مخروطی شکل، سبز یا قرمز رنگ، با طعمی تند که به صورت تازه، خشک یا گرد مصرف می شود، فلفل سبز
فلفل دلمه ای: در علم زیست شناسی نوعی فلفل نسبتاً بزرگ و به رنگ قرمز، سبز و گاه زرد که برای تهیۀ دلمه استفاده می شود
فلفل سبز: میوه ای مخروطی شکل، سبز، با طعمی تند که به صورت تازه، خشک یا گرد مصرف می شود
فلفل سفید: در علم زیست شناسی دانه های درشت و رسیدۀ فلفل که آن را در آب خیس می کنند تا قشر خارجی آن جدا شود
فلفل سیاه: در علم زیست شناسی میوۀ خشک شدۀ دانه ای ریز و سیاه رنگ که ساییدۀ آن به عنوان ادویه مصرف می شود
فلفل فرنگی: فلفل قرمز، در علم زیست شناسی گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل، ساقه های کوتاه و نازک و گل های سفید، میوۀ مخروطی شکل و قرمز رنگ
فلفل قرمز: در علم زیست شناسی گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل، ساقه های کوتاه و نازک و گل های سفید، میوۀ مخروطی شکل و قرمز رنگ این گیاه، دارای ویتامین های c و b۱ و b۲ بوده و محرک اشتها و تسکین دهندۀ بواسیر است و ساییدۀ آن به صورت ادویه مصرف می شود، فلفل فرنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلال
تصویر خلال
میانۀ چیزی، بین
خوی ها، خصلت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلاح
تصویر فلاح
رستگاری، پیروزی، نجات، صلاح حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلانل
تصویر فلانل
نوعی پارچۀ نرم و ریزبافت پشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فعال
تصویر فعال
فعل ها، کارها، جمع واژۀ فعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلال
تصویر ظلال
ظلّ ها، سایه ها، جمع واژۀ ظلّ
ظلّه ها، سایه بان ها، جمع واژۀ ظلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فضال
تصویر فضال
کثیرالفضل، دارای فضل بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلال
تصویر دلال
میانجی بین خریدار و فروشنده، کسی که واسطه میان خریدار و فروشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلال
تصویر جلال
بزرگی، بزرگواری، عزت، شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
گشاینده، حل کنندۀ مشکلات، در علم شیمی ماده ای که مادۀ دیگر را در خود حل می کند مانند آب و الکل
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
جمع واژۀ فلّیّه. (منتهی الارب). مفرد آن را اقرب الموارد به کسر اول آورده است. رجوع به فلیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به زمین خشک و بی نبات رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزمینی رسیدن که آنجا باران نرسیده باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، افناداللیل، رکنهای شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فل ّ وفل ّ، بمعنی زمین خشک بی نبات و آنچه برافتد از چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به فل ّ شود، به خطای رأی منسوب کردن، خرف شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خرف گشتن. (المصادر زوزنی). سست رأی و ضعیف عقل گشتن از پیری و یا بیماری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ورز مهستی ستر گش بر زناکی بزرگی بزرگواری عظمت، شکوه. بزرگ، معظم چیزی، قوت، شوکت، جاه
فرهنگ لغت هوشیار
خوار شدن ذلیل گردیدن، خواری ذلت مذلت، جمع ذلیل، خواران خاکیان جمع ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است بابا گندم مک مکابج (گویش گیلکی) آذر بویه تری نمناکی، تر گردان تر کننده، نامی است در تازی آذربویه اشنان، ذرت ذرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلال
تصویر ثلال
هلاک، هلاکی
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار
فرهنگ لغت هوشیار
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
فرهنگ لغت هوشیار
آستر موزه ساغ موزه مانداب آب بر گشته رنگ جمع صل مارهای افسون ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شله، کلاف ها کلاف های نخ و گروه پراکنده آبشار نوعی دوختن که در آن دو طرف پارچه را بهم نهند و کوکهای خرد و ریز بر آن زنند بطوری که دو روی آن مشابه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلال
تصویر سلال
سل: بیماری باریک تاراجگر، سبد گر بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلال
تصویر تلال
جمع تل، پشته ها جمع تل پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
سرکه فروش سراد در میان، سوراخکن، دندان کاو، جمع خل، سرکه ها، جمع خلل، تباهی ها، جمع خله، خوی ها غوره خرما سرکه فروش. در میان، در ضمن، چوب باریکی که میان چیزی گذارند تباهی و فساد
فرهنگ لغت هوشیار
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعال
تصویر فعال
کنشگر، پویا، پرکار، پرکنش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلال
تصویر جلال
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلال
تصویر حلال
گمیزنده، روا
فرهنگ واژه فارسی سره
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی