جدول جو
جدول جو

معنی فلاطوسی - جستجوی لغت در جدول جو

فلاطوسی(فَ)
نام حکیمی، و بعضی شارحان اسکندرنامه نوشته اند که فلاطوس نام پهلوانی بوده است، و در کشف مسطور است که قومی است نهایت دلاور، و در فرهنگ آمده که فلاطوسی یک درم گویند. (غیاث). در اسکندرنامۀ نظامی بیتی است که معنی اخیر را میرساند:
نیرزید با کمترین روسیی
فلاطونی آنجا فلاطوسیی.
(شرفنامه چ وحید دستگردی ص 439).
یعنی بسیار ناچیز بود و به یک درم می ارزید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ)
افلاطونی. منسوب به افلاطون:
ای فتنه بر علوم فلاطونی
دین تاج علمهای فلاطون است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(فَ)
استاد عذرا، معشوقۀ وامق، و قصۀ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان) :
فلاطوس برگشت و آمد به راه
بر حجرۀوامق نیکخواه.
عنصری (از ابیات باقی مانده از وامق و عذرا، از اسدی طوسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نسبت است به افلاطون حکیم یونانی.
- عشق افلاطونی، عشق خالص از شهوت. عشقی که آلوده بشهوت نباشد. آن عشقی که سعدی گوید:
ما را نظر بخیر است از عشق خوبرویان
آنکو بشر کند میل او خود بشر نباشد.
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم
پیش تسبیح ملائک نرود دیو رجیم.
(یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ طو)
لقب خواجه نصیرالدین طوسی.
لغت نامه دهخدا
شمعاست که به فارسی موم نامند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جایی که ساکنان آن به بخردی و زیرکی موصوف اند. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
حکیمی بوده مشهور و معروف در زمان عیسی علیه السلام (!) و استاد ارسطو معلم اول. (برهان). افلاطون:
کسی که ش فلاطون بده ست اوستاد
خردمند و بادانش و بانژاد.
فردوسی.
نمازی کز سه علم آرد فلاطون، پیرزن بینی
که یک دم چار رکعت کرد، حاصل شد دوچندانش.
خاقانی.
فلاطون و والیس و فرفوریوس
که روح القدس کردشان دستبوس.
نظامی.
گر فلاطون به حکیمی سخن عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش.
سعدی.
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همانا که نباشد پرش.
سعدی.
رجوع به افلاطون شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی زندالبقر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
ماهی عظیمی است که کشتیها را میشکند، و دریانوردان آن را میشناسند و کهنۀ حیض را میگیرند و بر کشتی می آویزند تا فاطوس بگریزد، و بهمین سبب آن راحوت الحیض نیز گفته اند، (حیات الحیوان ج 2 ص 176)، آن را قاطوس، غاطوس، عاطوس، قیطس و فاغوس نیز آورده اند، و گمان میرود قاطوس با قاف درست تر باشد زیرا یونانی آن کته و کتس است و حرف کاف از نظر مخرج صوتی به قاف نزدیکتر است و در تبدیل و تعریب به قاف میتواند بدل شود نه به فاء، رجوع به حوت الحیض و قاطوس شود
لغت نامه دهخدا
(فَ وا)
جمع واژۀ فلوّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ طَ)
سر نرۀ سطبر درشت، یا سر نرۀ پهنا. (منتهی الارب). فلطاس. رجوع به فلطاس شود
لغت نامه دهخدا
فکری، افلاطونی
دیکشنری اردو به فارسی