حوضچه ای در کشتی که زهاب آبهای کشتی در آن جمع گردد. (فرهنگ فارسی معین). حوض کشتی که در آن نشانۀ آب آن گرد آید، آوندی ساخته از چوب در کشتی که در آن آب خوردن نهند. (منتهی الارب). بشکه ای در کشتی که در آن آب شیرین ریزند. (فرهنگ فارسی معین) : جهازات را مکلکل گردانید و فنطاسها که اوانی آب باشد چون دیدۀ عشاق از اشک مالامال ساخت. (تاریخ وصاف) ، کاسه ای که بدان آب شیرین بخش نمایند. (منتهی الارب)
حوضچه ای در کشتی که زهاب آبهای کشتی در آن جمع گردد. (فرهنگ فارسی معین). حوض کشتی که در آن نشانۀ آب آن گرد آید، آوندی ساخته از چوب در کشتی که در آن آب خوردن نهند. (منتهی الارب). بشکه ای در کشتی که در آن آب شیرین ریزند. (فرهنگ فارسی معین) : جهازات را مکلکل گردانید و فنطاسها که اوانی آب باشد چون دیدۀ عشاق از اشک مالامال ساخت. (تاریخ وصاف) ، کاسه ای که بدان آب شیرین بخش نمایند. (منتهی الارب)
ماهی عظیمی است که کشتیها را میشکند، و دریانوردان آن را میشناسند و کهنۀ حیض را میگیرند و بر کشتی می آویزند تا فاطوس بگریزد، و بهمین سبب آن راحوت الحیض نیز گفته اند، (حیات الحیوان ج 2 ص 176)، آن را قاطوس، غاطوس، عاطوس، قیطس و فاغوس نیز آورده اند، و گمان میرود قاطوس با قاف درست تر باشد زیرا یونانی آن کته و کتس است و حرف کاف از نظر مخرج صوتی به قاف نزدیکتر است و در تبدیل و تعریب به قاف میتواند بدل شود نه به فاء، رجوع به حوت الحیض و قاطوس شود
ماهی عظیمی است که کشتیها را میشکند، و دریانوردان آن را میشناسند و کهنۀ حیض را میگیرند و بر کشتی می آویزند تا فاطوس بگریزد، و بهمین سبب آن راحوت الحیض نیز گفته اند، (حیات الحیوان ج 2 ص 176)، آن را قاطوس، غاطوس، عاطوس، قیطس و فاغوس نیز آورده اند، و گمان میرود قاطوس با قاف درست تر باشد زیرا یونانی آن کته و کتس است و حرف کاف از نظر مخرج صوتی به قاف نزدیکتر است و در تبدیل و تعریب به قاف میتواند بدل شود نه به فاء، رجوع به حوت الحیض و قاطوس شود
استاد عذرا، معشوقۀ وامق، و قصۀ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان) : فلاطوس برگشت و آمد به راه بر حجرۀوامق نیکخواه. عنصری (از ابیات باقی مانده از وامق و عذرا، از اسدی طوسی)
استاد عذرا، معشوقۀ وامق، و قصۀ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان) : فلاطوس برگشت و آمد به راه برِ حجرۀوامق نیکخواه. عنصری (از ابیات باقی مانده از وامق و عذرا، از اسدی طوسی)
شهریست کوچک در شام و در آن قلعه و اشجار و چشمه ها است. (منتهی الارب). قلعه ایست محکم در سواحل شام در مقابل لاذقیه، از اعمال حلب. (از معجم البلدان) (از مراصد)
شهریست کوچک در شام و در آن قلعه و اشجار و چشمه ها است. (منتهی الارب). قلعه ایست محکم در سواحل شام در مقابل لاذقیه، از اعمال حلب. (از معجم البلدان) (از مراصد)
حمدالله مستوفی در ذکر مواضع ولایت ارمن آن را یادکرده و نویسد: علفزار بسیار نیکو است و آبهای فراوان و شکارگاههای بسیار دارد و ارغون خان مغول در آنجا سرای ساخته و بیشتر تابستان آنجا بودی حقوق دیوانیش ششهزار و پانصد دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 101)
حمدالله مستوفی در ذکر مواضع ولایت ارمن آن را یادکرده و نویسد: علفزار بسیار نیکو است و آبهای فراوان و شکارگاههای بسیار دارد و ارغون خان مغول در آنجا سرای ساخته و بیشتر تابستان آنجا بودی حقوق دیوانیش ششهزار و پانصد دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 101)
حکیمی بوده مشهور و معروف در زمان عیسی علیه السلام (!) و استاد ارسطو معلم اول. (برهان). افلاطون: کسی که ش فلاطون بده ست اوستاد خردمند و بادانش و بانژاد. فردوسی. نمازی کز سه علم آرد فلاطون، پیرزن بینی که یک دم چار رکعت کرد، حاصل شد دوچندانش. خاقانی. فلاطون و والیس و فرفوریوس که روح القدس کردشان دستبوس. نظامی. گر فلاطون به حکیمی سخن عشق بپوشد عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش. سعدی. آن نشنیدی که فلاطون چه گفت مور همانا که نباشد پرش. سعدی. رجوع به افلاطون شود
حکیمی بوده مشهور و معروف در زمان عیسی علیه السلام (!) و استاد ارسطو معلم اول. (برهان). افلاطون: کسی که ش فلاطون بُده ست اوستاد خردمند و بادانش و بانژاد. فردوسی. نمازی کز سه علم آرد فلاطون، پیرزن بینی که یک دم چار رکعت کرد، حاصل شد دوچندانش. خاقانی. فلاطون و والیس و فرفوریوس که روح القدس کردشان دستبوس. نظامی. گر فلاطون به حکیمی سخن عشق بپوشد عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش. سعدی. آن نشنیدی که فلاطون چه گفت مور همانا که نباشد پرش. سعدی. رجوع به افلاطون شود
نام حکیمی، و بعضی شارحان اسکندرنامه نوشته اند که فلاطوس نام پهلوانی بوده است، و در کشف مسطور است که قومی است نهایت دلاور، و در فرهنگ آمده که فلاطوسی یک درم گویند. (غیاث). در اسکندرنامۀ نظامی بیتی است که معنی اخیر را میرساند: نیرزید با کمترین روسیی فلاطونی آنجا فلاطوسیی. (شرفنامه چ وحید دستگردی ص 439). یعنی بسیار ناچیز بود و به یک درم می ارزید
نام حکیمی، و بعضی شارحان اسکندرنامه نوشته اند که فلاطوس نام پهلوانی بوده است، و در کشف مسطور است که قومی است نهایت دلاور، و در فرهنگ آمده که فلاطوسی یک درم گویند. (غیاث). در اسکندرنامۀ نظامی بیتی است که معنی اخیر را میرساند: نیرزید با کمترین روسیی فلاطونی آنجا فلاطوسیی. (شرفنامه چ وحید دستگردی ص 439). یعنی بسیار ناچیز بود و به یک درم می ارزید
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند
لاباس عندنا. نزد ما ترس و باکی نیستند نا باک نداریم: هر چه کان گفت کان لا یجوز چنین آن دگر گفت عندنا لاباس. (ناصرخسرو) توضیح در عربی گویند لاباس به او را ضرر و مانعی نیست) و لاباس علیک (ترا ترسی نیست)
لاباس عندنا. نزد ما ترس و باکی نیستند نا باک نداریم: هر چه کان گفت کان لا یجوز چنین آن دگر گفت عندنا لاباس. (ناصرخسرو) توضیح در عربی گویند لاباس به او را ضرر و مانعی نیست) و لاباس علیک (ترا ترسی نیست)