جدول جو
جدول جو

معنی فلاطاس - جستجوی لغت در جدول جو

فلاطاس
به یونانی زندالبقر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ)
جمع واژۀ فنطیس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فنطیس شود
لغت نامه دهخدا
(فِ طَ)
سر نرۀ سطبر درشت، یا سر نرۀ پهنا. (منتهی الارب). فلطاس. رجوع به فلطاس شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سر نرۀ سطبر درشت، یا سر نرۀ پهنا. (منتهی الارب). فلطاس. فلطوس. رجوع به فلطاس و فلطوس شود
لغت نامه دهخدا
(فَ طُ)
افلاطون:
نقش فرسودۀ فلاطن را
بر در احسن الملل منهید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فِ)
حوضچه ای در کشتی که زهاب آبهای کشتی در آن جمع گردد. (فرهنگ فارسی معین). حوض کشتی که در آن نشانۀ آب آن گرد آید، آوندی ساخته از چوب در کشتی که در آن آب خوردن نهند. (منتهی الارب). بشکه ای در کشتی که در آن آب شیرین ریزند. (فرهنگ فارسی معین) : جهازات را مکلکل گردانید و فنطاسها که اوانی آب باشد چون دیدۀ عشاق از اشک مالامال ساخت. (تاریخ وصاف) ، کاسه ای که بدان آب شیرین بخش نمایند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ماهی عظیمی است که کشتیها را میشکند، و دریانوردان آن را میشناسند و کهنۀ حیض را میگیرند و بر کشتی می آویزند تا فاطوس بگریزد، و بهمین سبب آن راحوت الحیض نیز گفته اند، (حیات الحیوان ج 2 ص 176)، آن را قاطوس، غاطوس، عاطوس، قیطس و فاغوس نیز آورده اند، و گمان میرود قاطوس با قاف درست تر باشد زیرا یونانی آن کته و کتس است و حرف کاف از نظر مخرج صوتی به قاف نزدیکتر است و در تبدیل و تعریب به قاف میتواند بدل شود نه به فاء، رجوع به حوت الحیض و قاطوس شود
لغت نامه دهخدا
باقلی، رجوع به فابس شود
لغت نامه دهخدا
به فرنگی درخت خیار را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دو پهلو، دو کنارۀ کوهان شتر که به قسمت پیشین آن پیوسته است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ ملطاس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملطاس شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
استاد عذرا، معشوقۀ وامق، و قصۀ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان) :
فلاطوس برگشت و آمد به راه
بر حجرۀوامق نیکخواه.
عنصری (از ابیات باقی مانده از وامق و عذرا، از اسدی طوسی)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دو صفحۀ گردن. (قطرالمحیط) (اقرب الموارد) ، طوق سیاه هر دو صفحۀ گردن کبوتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هرمس یکی از کتب خود را در صناعت کیمیا به نام او یا خطاب به او کرده است. (ابن الندیم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از قرای مرو. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی فلاخن است، و آن چیزی باشد که از پشم یا ابریشم بافند و شبانان و شاطران بدان سنگ اندازند. (برهان). رجوع به فلاخن شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سر نرۀ سطبر درشت، یا سر نرۀ پهنا. (منتهی الارب). فلطوس
لغت نامه دهخدا
(بَ طُ نُ)
شهریست کوچک در شام و در آن قلعه و اشجار و چشمه ها است. (منتهی الارب). قلعه ایست محکم در سواحل شام در مقابل لاذقیه، از اعمال حلب. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حمدالله مستوفی در ذکر مواضع ولایت ارمن آن را یادکرده و نویسد: علفزار بسیار نیکو است و آبهای فراوان و شکارگاههای بسیار دارد و ارغون خان مغول در آنجا سرای ساخته و بیشتر تابستان آنجا بودی حقوق دیوانیش ششهزار و پانصد دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 101)
لغت نامه دهخدا
درخت چنار است که به عربی دلب نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قلاطالس شود
لغت نامه دهخدا
درخت چنار. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
رأس فلطاح، سر پهناور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جایی که ساکنان آن به بخردی و زیرکی موصوف اند. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
نام پادشاه جزیره قر که مولد و مسکن بقراط حکیم بوده است، (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 59)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
حکیمی بوده مشهور و معروف در زمان عیسی علیه السلام (!) و استاد ارسطو معلم اول. (برهان). افلاطون:
کسی که ش فلاطون بده ست اوستاد
خردمند و بادانش و بانژاد.
فردوسی.
نمازی کز سه علم آرد فلاطون، پیرزن بینی
که یک دم چار رکعت کرد، حاصل شد دوچندانش.
خاقانی.
فلاطون و والیس و فرفوریوس
که روح القدس کردشان دستبوس.
نظامی.
گر فلاطون به حکیمی سخن عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش.
سعدی.
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همانا که نباشد پرش.
سعدی.
رجوع به افلاطون شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام حکیمی، و بعضی شارحان اسکندرنامه نوشته اند که فلاطوس نام پهلوانی بوده است، و در کشف مسطور است که قومی است نهایت دلاور، و در فرهنگ آمده که فلاطوسی یک درم گویند. (غیاث). در اسکندرنامۀ نظامی بیتی است که معنی اخیر را میرساند:
نیرزید با کمترین روسیی
فلاطونی آنجا فلاطوسیی.
(شرفنامه چ وحید دستگردی ص 439).
یعنی بسیار ناچیز بود و به یک درم می ارزید
لغت نامه دهخدا
تصویری از فنطاس
تصویر فنطاس
حوضچه ای در کشتی که آب در آن جمع شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلطاح
تصویر فلطاح
سم پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرطاس
تصویر فرطاس
پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملطاس
تصویر ملطاس
غلتک: پتک سنگ کوب سنگ شکن کلنگ تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاباس
تصویر فاباس
باقلا
فرهنگ لغت هوشیار
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
لاباس عندنا. نزد ما ترس و باکی نیستند نا باک نداریم: هر چه کان گفت کان لا یجوز چنین آن دگر گفت عندنا لاباس. (ناصرخسرو) توضیح در عربی گویند لاباس به او را ضرر و مانعی نیست) و لاباس علیک (ترا ترسی نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنطاس
تصویر فنطاس
((فِ))
حوضچه ای در کشتی که زهاب آب های کشتی در آن مفرد گردد، بشکه ای در کشتی که در آن آب شیرین ریزند، کاسه ای که بدان آب شیرین تقسیم کنند، مفرد فناطیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلاخان
تصویر فلاخان
((فَ لَ))
فلاخن، قلاب سنگ، ابزاری برای پرتاب کردن سنگ و آن رشته ای بوده که آن را از نخ یا ابریشم می بافتند، فلخم، فلخمه، فلماخن، فلخمان، پلخم
فرهنگ فارسی معین