حکیمی بوده مشهور و معروف در زمان عیسی علیه السلام (!) و استاد ارسطو معلم اول. (برهان). افلاطون: کسی که ش فلاطون بده ست اوستاد خردمند و بادانش و بانژاد. فردوسی. نمازی کز سه علم آرد فلاطون، پیرزن بینی که یک دم چار رکعت کرد، حاصل شد دوچندانش. خاقانی. فلاطون و والیس و فرفوریوس که روح القدس کردشان دستبوس. نظامی. گر فلاطون به حکیمی سخن عشق بپوشد عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش. سعدی. آن نشنیدی که فلاطون چه گفت مور همانا که نباشد پرش. سعدی. رجوع به افلاطون شود
حکیمی بوده مشهور و معروف در زمان عیسی علیه السلام (!) و استاد ارسطو معلم اول. (برهان). افلاطون: کسی که ش فلاطون بُده ست اوستاد خردمند و بادانش و بانژاد. فردوسی. نمازی کز سه علم آرد فلاطون، پیرزن بینی که یک دم چار رکعت کرد، حاصل شد دوچندانش. خاقانی. فلاطون و والیس و فرفوریوس که روح القدس کردشان دستبوس. نظامی. گر فلاطون به حکیمی سخن عشق بپوشد عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش. سعدی. آن نشنیدی که فلاطون چه گفت مور همانا که نباشد پرش. سعدی. رجوع به افلاطون شود
جمع واژۀ فیلسوف. حکیمان. (فرهنگ فارسی معین). این جمع فلسفی است که به معنی حکیم باشد. (غیاث) : از حال بزرگان رأی، و مشاهیر شهر و فلاسفه میپرسید. (کلیله و دمنه) ، اسم مرکبی است از معاجین کبار که مادهالحیاه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
جَمعِ واژۀ فیلسوف. حکیمان. (فرهنگ فارسی معین). این جمع فلسفی است که به معنی حکیم باشد. (غیاث) : از حال بزرگان رأی، و مشاهیر شهر و فلاسفه میپرسید. (کلیله و دمنه) ، اسم مرکبی است از معاجین کبار که مادهالحیاه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
استاد عذرا، معشوقۀ وامق، و قصۀ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان) : فلاطوس برگشت و آمد به راه بر حجرۀوامق نیکخواه. عنصری (از ابیات باقی مانده از وامق و عذرا، از اسدی طوسی)
استاد عذرا، معشوقۀ وامق، و قصۀ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان) : فلاطوس برگشت و آمد به راه برِ حجرۀوامق نیکخواه. عنصری (از ابیات باقی مانده از وامق و عذرا، از اسدی طوسی)
بیابان. (آنندراج) (غیاث) ، به معنی فلاخن است، و آن چیزی باشد که از پشم بافند و بدان سنگ اندازند. (برهان). آیا مصحف قلماسنگ نیست ؟ (یادداشت مؤلف) : گفت سلاحت کجاست ؟ گفت سلاح من فلاسنگ است... یک سنگ برآورد و گفت بنام خدای ابراهیم، و در فلاسنگ نهاد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). معنی اندر شعر جز با خبط نیست چون فلاسنگ است و آن را ضبط نیست. مولوی
بیابان. (آنندراج) (غیاث) ، به معنی فلاخن است، و آن چیزی باشد که از پشم بافند و بدان سنگ اندازند. (برهان). آیا مصحف قلماسنگ نیست ؟ (یادداشت مؤلف) : گفت سلاحت کجاست ؟ گفت سلاح من فلاسنگ است... یک سنگ برآورد و گفت بنام خدای ابراهیم، و در فلاسنگ نهاد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). معنی اندر شعر جز با خبط نیست چون فلاسنگ است و آن را ضبط نیست. مولوی