جدول جو
جدول جو

معنی فلاسوت - جستجوی لغت در جدول جو

فلاسوت(بَ / بِ شَ دَ / دِ)
در دیلمان. نیم سوز. هیزم نیم سوخته را گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراست
تصویر فراست
(پسرانه)
زیرکی، هوشیاری، درک و فهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاهوت
تصویر لاهوت
عالم غیرمادی، عالم غیب، ملکوت، الوهه، خداوندی. در اصل لاه به معنی اله بوده، «واو» و «تا» برای مبالغه به آن افزوده شده مانند «واو» و «تای» جبروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلاوت
تصویر طلاوت
حسن، خوبی، نیکویی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاوت
تصویر تلاوت
قرائت قرآن، خواندن کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلاسفه
تصویر فلاسفه
فیلسوف، آنکه نظریه ای فلسفی را ارائه دهد یا دانش کامل دربارۀ فلسفه داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاسور
تصویر کلاسور
جلد بزرگ فنر دار که اوراق پرونده را در آن مرتب نگه می دارند، جزوه دان
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
حکیمی بوده مشهور و معروف در زمان عیسی علیه السلام (!) و استاد ارسطو معلم اول. (برهان). افلاطون:
کسی که ش فلاطون بده ست اوستاد
خردمند و بادانش و بانژاد.
فردوسی.
نمازی کز سه علم آرد فلاطون، پیرزن بینی
که یک دم چار رکعت کرد، حاصل شد دوچندانش.
خاقانی.
فلاطون و والیس و فرفوریوس
که روح القدس کردشان دستبوس.
نظامی.
گر فلاطون به حکیمی سخن عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش.
سعدی.
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همانا که نباشد پرش.
سعدی.
رجوع به افلاطون شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دوشیزگان لفظی موسیقی، و محتمل است که بمناسبت معنایش قصد ازین باشد که با صدای دوشیزگان خوانده شود. رجوع شود به الاموت. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ وَ)
قومی از مطربان هستند و این لفظ هندی است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ هَِ دَ رَ)
دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 242 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کْلا / کِ سُ)
جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر تعبیه شده و اوراق لازم را بترتیب در آن جا دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ سِ فَ / فِ)
جمع واژۀ فیلسوف. حکیمان. (فرهنگ فارسی معین). این جمع فلسفی است که به معنی حکیم باشد. (غیاث) : از حال بزرگان رأی، و مشاهیر شهر و فلاسفه میپرسید. (کلیله و دمنه) ، اسم مرکبی است از معاجین کبار که مادهالحیاه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
سازج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
استاد عذرا، معشوقۀ وامق، و قصۀ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان) :
فلاطوس برگشت و آمد به راه
بر حجرۀوامق نیکخواه.
عنصری (از ابیات باقی مانده از وامق و عذرا، از اسدی طوسی)
لغت نامه دهخدا
زاج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
زاج است. (فهرست مخزن الادویه). فلامسوس. فلامن
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
بیابان. (آنندراج) (غیاث) ، به معنی فلاخن است، و آن چیزی باشد که از پشم بافند و بدان سنگ اندازند. (برهان). آیا مصحف قلماسنگ نیست ؟ (یادداشت مؤلف) : گفت سلاحت کجاست ؟ گفت سلاح من فلاسنگ است... یک سنگ برآورد و گفت بنام خدای ابراهیم، و در فلاسنگ نهاد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
معنی اندر شعر جز با خبط نیست
چون فلاسنگ است و آن را ضبط نیست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فراست. رجوع به فراست شود
لغت نامه دهخدا
(سُفْ)
به لغت یونانی دوستدار حکمت، چه فیلا دوستدار وسوف حکمت را گویند. (برهان). رجوع به فیلسوف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جلاوت
تصویر جلاوت
پرداختگی روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالسیت
تصویر فالسیت
نیماسبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراستو
تصویر فراستو
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
روانی، آسانی، پرورش پذیری رام شدن مطیع شدن، نرمی آسانی، روانی کلمات نبودن الفاظ مشکل و ثقیل در گفتار: سلاست کلام. نرم و آسان و هموار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خوانش، خواندن قرائت کردن، قرائت. خواندن قرآن و جز آن، خواندن با قرائت و اندیشه و تامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاوت
تصویر حلاوت
شیرین بودن، شیرینی. شیرین گردیدن، شیرین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاسقه
تصویر فلاسقه
جمع فیلسوف، از ریشه یونانی فرزانگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاسفه
تصویر فلاسفه
جمع فیلسوف حکیمان. فیلسوف، حکیمان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی هزار بیشه هزار پیشه جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر تعبیه شده و اوراق لازم را در آن بترتیب جا دهند. جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسور
تصویر کلاسور
((کِ سُ))
جزوه دان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراستو
تصویر فراستو
((فَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلاسفه
تصویر فلاسفه
((فَ س فِ))
جمع فیلسوف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراسو
تصویر فراسو
فضا، ماورا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلاسک
تصویر فلاسک
دمابان
فرهنگ واژه فارسی سره
نیم سوز
فرهنگ گویش مازندرانی