جدول جو
جدول جو

معنی فغوا - جستجوی لغت در جدول جو

فغوا
(فَ دِ)
قریه ای است به بخارا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فحوا
تصویر فحوا
مفهوم سخن، معنی، مضمون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتوا
تصویر فتوا
نظر یا رای فقیه و مجتهد در احکام شرعی
فتوا دادن: صدور رای و نظر فقهی از جانب فقیه در مورد یک حکم شرعی
فتوا گرفتن: پرسیدن رای و نظر فقیه دربارۀ یک مسئلۀ شرعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغوا
تصویر اغوا
گمراه ساختن، از راه به در بردن، گول زدن
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی کسی که از فرط غرور و تکبر یا از بسیاری اندوه و دلتنگی حرف نزند و مانند بت ساکت و بی حرکت باشد، برای مثال فغفور بودم و فغ من پیشم / فغ رفت و من بماندم فغواره (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاوا
تصویر فاوا
شرمنده، برای مثال بس که بخشد کف تو درّ و گهر / بحر شرمنده گشته و فاوا (عمعق - ۱۹۵)، رسوا
فرهنگ فارسی عمید
(فَتْ)
فتوی. رجوع به فتوی شود
لغت نامه دهخدا
(فَغْ رَ /رِ)
کسی که از غایت تکبر و غرور و یا از بسیاری اندوه و ملال ساکت باشد و سخن نگوید. (فرهنگ فارسی معین). کسی را گویند که از غایت دماغ و تکبر و نهایت غرور و تحیر یا از بسیاری اندوه و ملال و دلتنگی و خجالت ساکت شده باشد و حرف نزند و معنی ترکیبی این لغت بت مانند است چه فغ بت را گویند و واره مانند را، یعنی همچو جماد خاموش است. (برهان) :
فغفور بودم و فغ پیشم
فغ رفت و من بماندم فغواره.
بوشکور
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دانۀ تلخه و مانند آن که از گندم دور نمایند، کاه گندم، آفتی که همچو غبار بر غورۀ خرما نشیند و از رسیدن مانع گردد، غورۀ تباه شده، نفی کردۀ از شتران، ردی هر چیزی، شیردوشۀ چرمین، کاسۀ بزرگ. (از منتهی الارب) ، کجی است در دهان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
صغوی به نقل سکری موضعی است در قول تأبط شرا:
و اذهب صریم نحلن بعدها
صغوا و حلن بالجمیع الحوشبا.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام یکی از پادشاهان اشکانی است. نام صحیح او پاکر است و مورخین شرقی این اسم رامختلف نوشته اند: فقور، فغور، افقور و غیره. (ایران باستان تألیف پیرنیا ص 2348). رجوع به فغفور شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سرکوهی که بالاق، بلعام را به آنجا آوردتا بنی اسرائیل را لعنت نماید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بند کردن بوی خوش سوراخ بینی کسی را، گشادن بوی خوش سده را، بوسه دادن زن را، بوسه دادن کسی را، شیر خوردن بزغاله، شکفتن گل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فغم شود
لغت نامه دهخدا
شرمنده و رسوا، (برهان) :
بس که بخشد کف تو درّ و گهر
بحر شرمنده گشته و فاوا،
عمعق بخاری،
،
شرمندگی و رسوایی، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مأخوذ از تازی. گمراهی. ضلالت. گمراه کردگی. اضلال. فریب. وسوسه. پند و نصیحت بد. برانگیختگی و تحریک و تحریض بر کارهای بد. (ناظم الاطباء). اغواء. گمراه ساختن و رجوع به اغواء شود: محمودیان از دم این مرد (غازی) می باز نشد و حیلت و تضریب و اغوا میکردند. (تاریخ بیهقی ص 230). امروز آن را (قدرخان) تربیت باید کرد تا... مجاملت در میانه بماندو اغوایی نکند. (تاریخ بیهقی). در اغواء و اغراء اوتحریض بر محارست و مغالبت ناصرالدین تضریبی می زد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197). و هر یکی را بر قهر و قمع آن دیگری اغرا کرد و اغوا نمود. (تاریخ قم ص 8).
- اغوا کردن، اضلال کردن. گمراه کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ وا)
علقمه بن فغواء. صحابی است. شناخت واژه صحابی ما را با بخشی از مهم ترین تحولات صدر اسلام آشنا می کند. این افراد نخستین مؤمنان، نخستین مهاجران و نخستین مدافعان اسلام بودند. آنان سنت پیامبر را از زبان خودش شنیده و آن را به نسل های بعدی انتقال دادند. به همین دلیل، بررسی آن ها ضروری است. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از فغوم
تصویر فغوم
بوسه دادن، شکفتن، بستن بینی از بویه دماغ گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحوا
تصویر فحوا
مفهوم سخن، مضمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغو
تصویر فغو
برناک (حنا)، پراکندن، خشک شدن کشت، مندارچه برگ نو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
دانه تلخه تلخه، کاه کاه گندم، لور آورد (لور لوره سیل)، غوره تبست غوره تپاهیده، شیر دوشیه چرمین، کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاوا
تصویر فاوا
شرمنده و رسوا
فرهنگ لغت هوشیار
کسیکه از غایت تکبر و غرور یا از بسیاری اندوه و ملال ساکت باشد و سخن نگوید: فغفور بودم و فغ پیشم فغ رفت و من بماندم فغواره
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه عالم دینی نویسد در موضوع حکمی شرعی رای فقیه در حکم شرعی فرعی، جمع فتاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغوا
تصویر اغوا
گمراهی، ضلالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوا
تصویر فتوا
((فَ))
حکم و رأی فقیه و حاکم شرع، فتوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاوا
تصویر فاوا
شرمنده و رسوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فغواره
تصویر فغواره
((فَ غْ ر))
مانند بت یا مجسمه ساکت و بی روح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتوا
تصویر فتوا
دادستان
فرهنگ واژه فارسی سره
اغفال، تحریض، تحریک، تشجیع، تشویق، فریب، وسوسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محتوا، مضمون، معنا
متضاد: صورت، لفظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اجازه، حکم، رای، فتوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ربایش، آدم ربایی، ربودن
دیکشنری اردو به فارسی