جدول جو
جدول جو

معنی فعومه - جستجوی لغت در جدول جو

فعومه(دَ)
آکنده شدن بازو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پر گردیدن ظرف، هموارو معتدل و تمام خلقت گشتن زن و بزرگ شدن ساق او. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فعمه شود، پر و فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
فعومه
پر گشتن بازو ستبر بازویی، پر شدن آوند و خنور، هموار برابر، گوالندگی زن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طَ مَ)
گوسپند که جهت خوردن نگاه دارند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ قَ)
گنگلاج گردیدن. (منتهی الارب). فدم بودن. (از اقرب الموارد). و رجوع به فدم شود، درمانده در سخن شدن، گول و درشتخوی شدن. (منتهی الارب) ، فدامه. (اقرب الموارد). و رجوع به فدامه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آکنده شدن بازو. (منتهی الارب) ، امتلاء. (اقرب الموارد). پر گردیدن ظرف. (منتهی الارب) ، هموار و معتدل و تمام خلقت گشتن زن وبزرگ شدن ساق آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پر و فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نرم و نازک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نازک و نرم شدن. (از تاج المصادر بیهقی). ناعم و لین شدن. (از متن اللغه) : نعم الشی ٔ، لان ملمسه، فهو ناعم. نعمه. (متن اللغه) ، خوش عیش شدن. (یادداشت مؤلف). وسعت گرفتن زندگی و مرفه شدن. (از متن اللغه). نعمه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
زن معتدل خلقت. آگنده ساق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خوشه، آنچه به دو انگشت برداشته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، فوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کرمکی سیاه است که در آب شنا میکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، عوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گنگلاجی گنگلاج در پارسی کسی را گویند که در سخن در ماند به تازی (الکن)، گولی، درشت خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحومه
تصویر فحومه
سیاهگونگی، سیاه رنگی سیاه رنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعامه
تصویر فعامه
هموار برابر، پر شدن پر شدن آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعومه
تصویر نعومه
نعومت در فارسی نرمی همواری، نرم و نازک شدن
فرهنگ لغت هوشیار