جدول جو
جدول جو

معنی فضیل - جستجوی لغت در جدول جو

فضیل
(پسرانه)
دارای فضل
تصویری از فضیل
تصویر فضیل
فرهنگ نامهای ایرانی
فضیل
شخص بافضل، دارای برتری و فزونی
تصویری از فضیل
تصویر فضیل
فرهنگ فارسی عمید
فضیل
(فُ ضَ)
ابن عیاض. از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است. فضیل بن عیاض بن مسعود التمیمی الیربوعی، مکنی به ابوعلی و ملقب به شیخ الحرم. از اکابر عباد و صلحا و در حدیث مورد اعتماد بود. کسانی از جمله امام شافعی از وی حدیث شنیده اند. اصل او از کوفه و مولدش سمرقند و سکونتش در مکه بود و هم در مکه بسال 187 هجری قمری / 803 میلادی درگذشت. تولدش بسال 105 هجری قمری بود. (از الاعلام زرکلی از طبقات الصوفیه و تذکره الحفاظ). اول حال او آن بود که میان بیابان مرو و باورد خیمه زده بود و پلاسی پوشیده و کلاهی پشمین بر سر نهاده و تسبیحی در گردن افکنده و یاران بسیار داشتی، همه دزدان و راهزنان بودند و شب و روز راه زدندی و کالا به نزدیک فضیل آوردندی که مهتر ایشان بود و او میان ایشان قسمت کردی و آنچه خواستی نصیب خود برداشتی... روزی کاروانی شگرف می آید و یاران او کاروان گوش میداشتند. مردی در میان کاروان بود و آواز دزدان شنوده بود. بدره ای زر داشت.... چون از راه یک سو شد خیمۀفضیل بدید. به نزدیک خیمه او را دید بر صورت و جامۀ زاهدان، شاد شد و آن بدره به امانت بدو سپرد. فضیل گفت: برو و در آن کنج خیمه بنه. مرد چنان کرد و بازگشت و به کاروانگاه رسید. کاروان زده بودند و مردمان بسته و افکنده، همه را دست بگشاد و چیزی که باقی مانده بود جمع کردند و برفتند و آن مرد به نزدیک فضیل آمد تا بدره بستاند، او را دید با دزدان نشسته و کالاها قسمت میکردند. مرد چون چنان بدید گفت: بدرۀ زر خویش به دزد دادم. فضیل او را از دور بدید، بانگ کرد. مرد چون بیامد گفت: همانجا که نهاده ای برگیر و برو. مرد دررفت و بدره برداشت و برفت. یاران گفتند: آخر ما در همه کاروان یک درم نقد نیافتیم، تو ده هزار درم بازمی دهی ؟ فضیل گفت: این مرد به من گمان نیکو برد. من نیز به خدای گمان نیکو برده ام که مرا توبه دهد. گمان او راست گردانیدم تا حق گمان من راست گرداند...چون اجلش نزدیک آمد دو دختر داشت. عیال را وصیت کردکه چون من بمیرم این دختران را برگیر و بر کوه بوقبیس بر، و روی سوی آسمان کن و بگوی که خداوندا فضیل مرا وصیت کرد و گفت تا من زنده بودم این زینهاریان رابطاقت خویش میداشتم. چون مرا بزندان گور محبوس گردانیدی، زینهاریان را بازدادم. چون فضیل را دفن کردند عیالش همچنان کرد که او گفته بود... همان ساعت امیر یمن با دو پسر خود آنجا بگذشت، ایشان را دید با گریستن و زاری. گفت: شما از کجائید؟ آن زن حال بازگفت. امیر گفت: این دختران را به این پسران خویش دادم، هر یکی را ده هزار دینار کاوین کردم. تو بدین بسنده کردی ؟ گفت: کردم. در حال عماریها و فرشها و دیباها بساخت و ایشان را به یمن برد. (از تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
فضیل
فاضل بنگرید به فاضل و ویسپیر (ولی کامل) زبانزد سوفیانه
تصویری از فضیل
تصویر فضیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
(دخترانه)
برتری در دانش، هنر و اخلاق، ارزش و اهمیت، شرف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
برتری در علم، هنر و اخلاق، فضل، برتری، شرف، مقابل رذیلت، ویژگی های ستودۀ اخلاقی
فرهنگ فارسی عمید
(فَ لَ)
فضیله. رجحان. برتری. مزیت. فزونی. (از منتهی الارب) : آدمیان را به فضیلت نطق و مزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. (کلیله و دمنه). چه هرکه از خرد بهره دارد فضیلت او بر وی پوشیده نماند. (کلیله و دمنه). چندانک اندک مایۀ وقوف افتاده و فضیلت آن را بشناختم به رغبتی صادق و حرص غالب در تعلم آن می کوشیدم. (کلیله و دمنه).
در خبری خوانده ام فضیلت آنرا
خاست مرا آرزوش قرب سه سال است.
خاقانی.
صدهزار است این فضیلت گر رسد اندر شمار
تا بچپ کردی حساب این فضیلت ها به راست.
خاقانی.
، صفت نیکو. مقابل رذیله. ج، فضایل. فضیلت های اصلی عبارتند از: شجاعت، عفت و حکمت. (فرهنگ فارسی معین). فضایل اصلی را چهار دانسته اند که یکی از آنها هم عدالت است: کدام فضیلت از این فراز که از امت به امت و ملت به ملت رسید و مردود نگشت. (کلیله و دمنه). طایفه از حکمای هند در فضیلت ابوزرجمهر سخن می گفتند. (گلستان) ، دانش و حکمت. پایۀ بلند در فضل. (منتهی الارب).
- فضیلت گستر، دانش گستر. و رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
فزونی. (منتهی الارب). مزیت. خلاف نقیصه و رذیله. (از اقرب الموارد) ، پایۀ بلند در فضل. ج، فضایل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فضیلت در فارسی هنر هنر واندی دانایی، برتری فزایستگی مونث فضلی، جمع فضلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
برتری، مزیت، فزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
((فَ لَ))
رجحان، برتری، برتری در علم و دانش
فرهنگ فارسی معین
برتری، تقوا، کمال، مزیت، معرفت، برتری، رجحان، مزیت، حسنات
متضاد: رذیلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
فضيلةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
Morality, Virtue
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
moralité, vertu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
Moralität, Tugend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
ahlâk, erdem
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
moralidade, virtude
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فضیلت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
اخلاق , فضیلت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
নৈতিকতা , গুণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
ศีลธรรม , คุณธรรม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
maadili, wema
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
道德 , 美德
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
倫理 , 美徳
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
moralność, cnota
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
מוסריות , מַעֲלָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
도덕 , 미덕
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
moralitas, kebajikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
नैतिकता , सद्गुण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
moraliteit, deugd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
мораль , добродетель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
moralidad, virtud
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
моральність , чеснота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
moralità, virtù
دیکشنری فارسی به ایتالیایی