گویندبه علوم رسمیه ربطی داشته و تخلص به اسم میکند. اکثر اوقات با فقرا و درویشان هم صحبت بود. و معشوق هم به او میل کلی داشته و این بیت شاهد معین معنی است: جذبۀ عشق بحدی است میان من و یار که اگر من نروم او بطلب می آید. (از آتشکدۀ آذر چ سنگی تهران ص 32). وی ظاهراً از شاعران دورۀ صفویه و اصلاً تبریزی است. صادقی کتابدار مؤلف مجمع الخواص نویسد: معاصر مولانا شرف و بلکه مقارن او بود واکثر غزلهای خود را با هم سروده اند. این ابیات از اوست: ای گل نه همین معرکۀ من بتو گرم است هنگامۀ صد سوخته خرمن بتو گرم است گرم است بهم پشت رقیبان پی قتلم ای آه جگرسوزدل من بتو گرم است سرحلقۀ ماتمزدگانی تو فصیحی بخروش که هنگامه شیون بتو گرم است. (از مجمع الخواص ص 172)
گویندبه علوم رسمیه ربطی داشته و تخلص به اسم میکند. اکثر اوقات با فقرا و درویشان هم صحبت بود. و معشوق هم به او میل کلی داشته و این بیت شاهد معین معنی است: جذبۀ عشق بحدی است میان من و یار که اگر من نروم او بطلب می آید. (از آتشکدۀ آذر چ سنگی تهران ص 32). وی ظاهراً از شاعران دورۀ صفویه و اصلاً تبریزی است. صادقی کتابدار مؤلف مجمع الخواص نویسد: معاصر مولانا شرف و بلکه مقارن او بود واکثر غزلهای خود را با هم سروده اند. این ابیات از اوست: ای گل نه همین معرکۀ من بتو گرم است هنگامۀ صد سوخته خرمن بتو گرم است گرم است بهم پشت رقیبان پی قتلم ای آه جگرسوزدل من بتو گرم است سرحلقۀ ماتمزدگانی تو فصیحی بخروش که هنگامه شیون بتو گرم است. (از مجمع الخواص ص 172)
زبان آور. (منتهی الارب). دارای فصاحت: رجل فصیح. (از اقرب الموارد) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟... دانشمند به سخن آمد و فصیح بود. (تاریخ بیهقی). فصیحی کو سخن چون آب گفتی سخن با او به اصطرلاب گفتی. نظامی. گر ز فرید در جهان نیست فصیح تر کسی رد مکنش که در سخن هست زبانش لال تو. عطار. هان تا سپر نیفکنی از حملۀ فصیح کو را جز این مبالغۀ مستعار نیست. سعدی. من در همه قولها فصیحم در وصف شمایل تو اخرس. سعدی. رجوع به فصاحت شود، ماننده سخن را آنجا که خواهد. (منتهی الارب). ج، فصحاء، فصح، فصاح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه سخن را هر کجا خواهد رساند. (ناظم الاطباء) ، لفظ که حسن و خوبی آن بسمع دریافت شود، لسان فصیح، زبان تیز. (منتهی الارب). روان. (از اقرب الموارد) : لقایی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت. (تاریخ بیهقی). بر هزل وقف کرده زبان فصیح خویش بر شعر سخف کرده دل و خاطر منیر. ناصرخسرو. ، لبن فصیح، شیر کف برگرفته. (منتهی الارب). رجوع به فصاحت شود
زبان آور. (منتهی الارب). دارای فصاحت: رجل فصیح. (از اقرب الموارد) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟... دانشمند به سخن آمد و فصیح بود. (تاریخ بیهقی). فصیحی کو سخن چون آب گفتی سخن با او به اصطرلاب گفتی. نظامی. گر ز فرید در جهان نیست فصیح تر کسی رد مکنش که در سخن هست زبانش لال تو. عطار. هان تا سپر نیفکنی از حملۀ فصیح کو را جز این مبالغۀ مستعار نیست. سعدی. من در همه قولها فصیحم در وصف شمایل تو اخرس. سعدی. رجوع به فصاحت شود، ماننده سخن را آنجا که خواهد. (منتهی الارب). ج، فصحاء، فُصُح، فصاح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه سخن را هر کجا خواهد رساند. (ناظم الاطباء) ، لفظ که حسن و خوبی آن بسمع دریافت شود، لسان فصیح، زبان تیز. (منتهی الارب). روان. (از اقرب الموارد) : لقایی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت. (تاریخ بیهقی). بر هزل وقف کرده زبان فصیح خویش بر شعر سخف کرده دل و خاطر منیر. ناصرخسرو. ، لبن فصیح، شیر کف برگرفته. (منتهی الارب). رجوع به فصاحت شود
علی بن ابی زید محمد بن علی نحوی استرآبادی، ملقب به فصیحی. در نحو شاگرد عبدالقاهر جرجانی و استاد ملک النحاه حسن بن صافی است. و ابوطاهر سلفی حافظ اصفهانی از فصیحی روایت کند. وی پس از خطیب تبریزی دیری تدریس نحو نظامیۀبغداد میکرد و خطی در نهایت حسن و صحت داشت و کتب بسیاری از ادب بقلم او متداول بوده است. عاقبت او را بعلت تعصب در تشیع از شغل تدریس عزل و ابومنصور جوالیقی را بجای او نصب کردند. وفات وی در ذی حجۀ 516 هجری قمری به بغداد بود. ابن خلکان گوید علت نسبت او را به فصیح نمیدانم شاید منسوب بکتاب الفصیح ثعلب باشد
علی بن ابی زید محمد بن علی نحوی استرآبادی، ملقب به فصیحی. در نحو شاگرد عبدالقاهر جرجانی و استاد ملک النحاه حسن بن صافی است. و ابوطاهر سلفی حافظ اصفهانی از فصیحی روایت کند. وی پس از خطیب تبریزی دیری تدریس نحو نظامیۀبغداد میکرد و خطی در نهایت حسن و صحت داشت و کتب بسیاری از ادب بقلم او متداول بوده است. عاقبت او را بعلت تعصب در تشیع از شغل تدریس عزل و ابومنصور جوالیقی را بجای او نصب کردند. وفات وی در ذی حجۀ 516 هجری قمری به بغداد بود. ابن خلکان گوید علت نسبت او را به فصیح نمیدانم شاید منسوب بکتاب الفصیح ثعلب باشد
از چاکران عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس است. صاحب تذکرۀ هفت اقلیم نوشته: داستان وامق و عذرا را منظوم کرده و دو بیت از آن که به دست آمده نوشته شد: هر آن کو مردمان را خوار دارد بدان کو دشمن بسیار دارد بلا را خود همین یک حال نیکوست که از وی بازدانی دشمن از دوست. (از مجمعالفصحاء رضا قلیخان هدایت چ سنگی تهران ج 1 ص 381)
از چاکران عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس است. صاحب تذکرۀ هفت اقلیم نوشته: داستان وامق و عذرا را منظوم کرده و دو بیت از آن که به دست آمده نوشته شد: هر آن کو مردمان را خوار دارد بدان کو دشمن بسیار دارد بلا را خود همین یک حال نیکوست که از وی بازدانی دشمن از دوست. (از مجمعالفصحاء رضا قلیخان هدایت چ سنگی تهران ج 1 ص 381)
به تجارت مشغول است و این بیت از اوست: گذار آنقدرم در رکاب دولت خویش که خویش را برقیبان نمایم و بروم. (مجمع الخواص صادقی کتابدار از ترجمه خیامپور ص 263). فصیحی یزدی از شعرای اواخر قرن دهم یا اوایل قرن یازدهم هجری و از معاصران شاه عباس بوده است
به تجارت مشغول است و این بیت از اوست: گذار آنقدرم در رکاب دولت خویش که خویش را برقیبان نمایم و بروم. (مجمع الخواص صادقی کتابدار از ترجمه خیامپور ص 263). فصیحی یزدی از شعرای اواخر قرن دهم یا اوایل قرن یازدهم هجری و از معاصران شاه عباس بوده است
مولانا فصیح. شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح است و تتبع قصیدۀمصنوع سلمان کرده و مخزن الاسرار نظامی را نیز جواب گفته، و این بیت در باب نهان داشتن اسرار از اوست: هر نفسی کز تو کسی بشنود بی شک از او همنفسی بشنود. و قبراو در هری است. (از مجالس النفائس ص 205)
مولانا فصیح. شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح است و تتبع قصیدۀمصنوع سلمان کرده و مخزن الاسرار نظامی را نیز جواب گفته، و این بیت در باب نهان داشتن اسرار از اوست: هر نفسی کز تو کسی بشنود بی شک از او همنفسی بشنود. و قبراو در هری است. (از مجالس النفائس ص 205)
اصلش از اردستان از توابع اصفهان و کیفیت سایر احوالش از نظر پنهان است. این دو مطلع از اوست: گهی که بر دلت از دیگری غباری هست مگر بخاطرت آید که خاکساری هست. و دیگر: کدام دل که بر او زخمی از خدنگ تو نیست تو صلح اگر نکنی کس حریف جنگ تو نیست. (از آتشکدۀ آذر چ سنگی ص 184)
اصلش از اردستان از توابع اصفهان و کیفیت سایر احوالش از نظر پنهان است. این دو مطلع از اوست: گهی که بر دلت از دیگری غباری هست مگر بخاطرت آید که خاکساری هست. و دیگر: کدام دل که بر او زخمی از خدنگ تو نیست تو صلح اگر نکنی کس حریف جنگ تو نیست. (از آتشکدۀ آذر چ سنگی ص 184)