جدول جو
جدول جو

معنی فصعان - جستجوی لغت در جدول جو

فصعان
(فَ)
آن که پیوسته برهنه سر باشداز گرمی و سوزش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فصعان
سر برهنه
تصویری از فصعان
تصویر فصعان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
خرد گردیدن سر کسی و کوتاه گردیدن عقل او. (منتهی الارب) (آنندراج). اصعان مرد، کوچک شدن سر او و نقصان یافتن خرد او. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فُ)
جمع واژۀ فصیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
موش. (منتهی الارب). الفأره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از قراء فارس است. ابن بلخی نویسد: کاس و فرعان از اعمال پرگ و تارم است. (از فارسنامه ص 130)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ افرع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام معمار خسروپرویز. (ولف) :
چو بشنید خسرو که فرعان گریخت
به گوینده بر خشم فرعان بریخت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 بیت 2762)
ابن اعرف. یکی از بنی مره، شاعر و دزد. (منتهی الارب)
ابن اعرف. یکی از بنی نزال است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
رجل ٌ صفعان، مرد سیلی زننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وصع، و آن مرغی است خردتر از گنجشک، یا صعوه است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وصع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصعان
تصویر اصعان
کم خردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصعا
تصویر فصعا
موش
فرهنگ لغت هوشیار