جدول جو
جدول جو

معنی فصعاء - جستجوی لغت در جدول جو

فصعاء
(فَ)
موش. (منتهی الارب). الفأره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
مؤنث ابصع. (از ناظم الاطباء). رجوع به ابصع شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افدع. (منتهی الارب). رجوع به افدع شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آن که پیوسته برهنه سر باشداز گرمی و سوزش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ صَ)
جمع واژۀ فصیح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فصحا و فصیح شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افرع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارصع. زن لاغرسرین. (مهذب الاسماء). زن لاغرسرین و هر دو کنار شرم لاغر. ج، رصع. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). زن رسحاء. (لاغرسرین). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صعوه است. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فصعان
تصویر فصعان
سر برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فصیح، زبان آوران: مردان مردان سخنور کسی که کلامش دارای فصاحت باشد زیان آور ترزبان، جمع فصحا (ء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصعا
تصویر فصعا
موش
فرهنگ لغت هوشیار