جدول جو
جدول جو

معنی فشخام - جستجوی لغت در جدول جو

فشخام
(فَ خُ)
دهی است از بخش صومعه سرای شهرستان فومن، دارای 810 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماسوله و محصول عمده اش برنج، توتون و مختصری ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشخام
تصویر چشخام
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ زْ / زِ)
بوی برگردانیدن شیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دانۀ سیاهی باشد لغزنده که آن را در داروهای چشم بکار برند. (برهان) (آنندراج). بمعنی چشام است. (جهانگیری). چاکسو و چشام. (ناظم الاطباء). داروی چشم. چشم:
چون از رمد تو بگذرد روزی چند
تا آهوی صحتت درآید بکمند
چشخام و نبات مصری و مامیران
باید چو غبار کرد و در چشم افکند.
یوسفی (از جهانگیری).
رجوع به چاکسو و چشام و چشم شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت، دارای 217تن سکنه. آب آن از گل رود و سفیدرود و محصول عمده اش برنج و زغال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دیده عضو اصلی حس باصره در انسان و حیوان و آن عبارتست از دو عضو قرنیه که در طرفین خط وسط صورت در قسمت قدامی کاسه چشم قرار گرفته اند و برای حفاظت از آفات خارجی پلکها روی آنها را می پوشانند. تعداد چشمها در انسان و اکثر جانوران یک زوج است ولی در بعض راسته های مختلف بند پاییان تعداد آنها بیش از آنست و گاه به چندین هزار میرسد (مثلا در زنبور و پروانه)، بطور کلی ساختمان چشم را بدو قسمت تقسیم میکنند: الف - جدارها. ب - دیگر محتویات چشم. جدارهای چشم عبارتند از: صلبیه که در قسمت جلو قرنیه را میسازد، مشیمیه، شبکیه. محتویات چشم عبارتند از قسمتهای شفافی که نور از آنها عبور میکند و از جلو بعقب عبارتند از: مایع زلالیه، عدسی، زجاجیه، جمع چشمان چشمها، نگاه نظر، چشم زخم نظر بد، امید: (چشم آن دارم)، قید اجابت و تصدیق بچشم بالای چشم سمعا و طاعه، گشادگی در نوشتن بعض حروف، سفیدی میان سر (ف) (ق) و (و)، هریک از خالهای طاسهای نرد، عزیز گرامی. ترکیبات اسمی: آب چشم. اشک چشم. یا چشم آخربین. دیده آخربین چشم عاقبت نگر. یا چشم امید. امید و انتظار و آرزوی بسیار. یا چشم بد. نظر بد نگاه بد چشمی که اثر بد دارد و چشم زخم زند. یا چشم بصیرت. چشم بینایی دیده عقل. یا چشم بی آب. بیحیا بی شرم. یا چشم بیمار. چشم نیم بسته که بر جمال معشوق بیفزاید. یا چشم بینا. چشم روشن و بیننده. یا چشم پرویزن. سوراخ پرویزن. یا چشم پشت. مقعد یا چشم ترک. چشم تنگ. یا چشم تنگ. چشم تنگ بین، حریص آزمند. یا چشم حسودچشم زخم. یا چشم حقارت نظر تحقیر. یا چشم خروس. یا چشم خروسان. شراب انگوری. یا چشم دام. شبکه های دام. یا چشم درع. حلقه زره. یا چشم دل. چشم باطن دیده عقل. یا چشم روز. آفتاب. یا چشم سحاب. دیده ابرها که از آن اشک (باران) میریزد. یا چشم سر. چشم ظاهر بصر مقابل چشم باطن چشم سر. یا چشم سر. سر چشم باطن چشم دل مقابل چشم سر. یا چشم سوزن. سوراخ سوزن. یا چشم سیل روان دریا. یا چشم شادی. چشمی که از شوق و آرزوی خبری در پریدن باشد، یا چشم شب. ماه و ستاره. یا چشم شوخ. دیده گستاخ. چشم بیحیا. یا چشم شور. چشم بد که زود اثر کند. یا چشم عقل. دیده خرد چشم باطن. یا چشم عنایت. دیده عنایت نظر لطف. یا چشم غزال. پیاله لبالب شراب. یا چشم فتراک. حلقه فتراک. یا چشم فرنگی. عینک چشمک. یا چشم گاو. یا چشم گاوانه. چشم فراخ. یا چشم گاو میش. یا چشم گرداب. حلقه گرداب. با چشم گندم. دانه گندم که چاک آن بچشم میماند. یا چشم مور. ایاء خرد و ریزه، کاغذ و جز آنکه بر آن افشان بسیار خرد و ریزه کرده باشند. یا چشم موری. اشیا خرد و ریزه، قیمه قیمه شده. یا چشم میم. حلقه میم (م)، یا چشم نرگس. دیده گل نرگس. یا چشم نرم. چشم بی آزرم دیده بیحیا. یا چشم نی. سوراخ نی. یا چشم نیلوفری. چشم کبود دیده فیروزه رنگ. ترکیبات فعلی: یا آب چشم ریختن، گریستن، یا آب در چشم آمدن، اشک شوق در چشم آمدن، یا از چشم کسی یا چیزی افتادن، در نظر شخصی بیقدر و منزلت شدن منفور شدن نزد او پس از محبوبیت. یا از چشم انداختن کسی یا چیزی را. مورد بغض و نفرت یا عدم توجه قرار دادن آن کس یا آن چیز را. یا به چشم آمدن، مهم جلوه کردن، از نظر بد آفت رسیدن، یا به چشم خوردن چیزی. بنظر آمدن بنظر رسیدن، یا به چشم در آمدن، در نظر جلوه کردن، یا به چشم کسی کشیدن چیزی را. جلوه فروختن بدان کسی بسبب آن چیز. یا به چشم کسی کشیدن کاری را. منت گذاشتن بدان کس بسبب انجام دادن آن کار. یا به چشم کردن کسی یا چیزی را. در نظر گرفتن و زیر نظر داشتن آن کس یا آن چیز را یا پشت چشم نازک کردن، کبر و غرور و ناز و افاده کردن، یا پیش چشم داشتن، در نظر داشتن از نظر گذرانیدن، یا پیش چشم کردن، بیاد داشتن چیزی یا مطلبی. یا چشم آب دادن، تماشا کردن، یا چشم از جهان بستن، مردندم درکشیدن، یا چشم بچیزی دوختن، با چشم آنرا نگریستن: (وی که هنوز چشم بتابلوی نقاشی دوخته بود گفت) یا چشم بخواب کردن، خوابانیدن کسی را، چشم... را ببستن وا داشتن، یا چشم بر پشت پا دوختن (داشتن)، با شرم و حیا بودن خجالت کشیدن، یا چشم براه داشتن، در انتظار چیزی یا کسی بودن، یا چشم و دل پاک بودن، امانت داشتن عفت داشتن، یا چشم و دل سیر بودن، اعتنا بمال و منال نداشتن، یا چشم ها را چهار کردن، چشم هایش چهار شدن، انتظار شدید بردن، یا در چشم آمد کسی یا چیزی. خوی و زیبا و با ارزش جلوه کردن آن کس یا آن چیز در نظر
فرهنگ لغت هوشیار